Part 6

673 160 33
                                    


با همه‌ی توانی که داشتم فقط روی پاهام وایسادم و از اونجا اومدم بیرون، باید میرفتم پیش یونگی، هر طوری که بود باید میرفتم پیش یونگی... باید باهاش حرف میزدم... خداروشکر کردم که آدرسش رو سیو کرده بودم. با همه‌ی سرعتی که در توانم بود خودم رو به خونه‌ش رسوندم.

فکر کنم از پشت آیفون قیافه و چشم‌های اشکیم‌ رو دیده بود که انقدر راحت در رو باز کرد و مثل همیشه من رو از خودش نروند.

در باز بود ولی خودش نبود، از صداهای توی آشپزخونه معلوم بود که اونجاست. فقط خودم رو بهش رسوندم و از پشت بغلش کردم.

واقعا بهش نیاز داشتم... تعجب کرده بود، حقم داشت. چرا بغلش کرده بودم؟ چون حس میکردم تنها کسیه که الان دارم. مامانم الان تو خونه نبود که برم پیشش بغلم کنه و آرومم کنه، حتی از وقتی اومدم سئول ندیده بودمش. تهیونگ خیلی وقت بود که مرده بود، آجوما هم که این چند وقت جای مادرم رو پر میکرد دیگه نبود. خب من دیگه کیو غیر یونگی داشتم؟؟ البته که حرفم درست نیست، چون... من یونگی رو هم قطعا نداشتم.

" مین یونگی: کسی که وقتی همه توی دفتر ازش حرف میزدن، وقتی چند باری توی ساختمان دادگستری دیده بودمش، وقتی توی دادگاهی مقابل خودم دیدمش باعث شد از خودم بپرسم چطور انقدر زیباست... کسی که دلم میخواست بتونم مثل اون حرفه‌ای باشم... و همینطور کسی که بعد از نتیجه ی دادگاه عزیزترین دوستم کلی بدبختی به زندگیش بردم. خشم علاقم رو نکشت ولی... زندانیش کرد، شکنجش کرد تا از یاد بره. روی همشون رو با سرپوش انتقام پوشوند. انتقامی که... حالا بیشتر از هر کاری تو زندگیم میخوام ازش برگردم. انتقامی که خودم رو از خودم متنفر کرد.

حالا... به هدفی که ازش داشتم شک کردم چون... چون دیگه واقعا مطمئن نیستم بهترین دوست تهیونگ بوده باشم که خیلی خوب میشناختش.

و حالا من... حسی دارم که فرای علاقه ست. بهش نیاز دارم ولی نیاز مطلق نیست چون من میتونستم سراغ خیلی‌های دیگه برم، هرچی باشه اون هم هیچوقت به من روی خوشی نشون نداده. روی خوشی که بقیه بارها نشونش دادن ولی در نهایت مین یونگی

الان

انتخاب منه...

کسی که میخوام کنارم بمونه و حقیقتو بهم بگه تا شاید با فکر به اینکه اون داره اینارو میگه باورشون کنم و بتونم بالاخره بعد از اینکه خیلی‌ها تاوانش رو پس دادن، باهاش روبه رو بشم..."

با صدای یونگی از افکارش بیرون اومد که داشت سعی میکرد دست‌هاش رو از دور خودش باز کنه.

- داری چیکار میکنی جانگ هوسوک؟

+ یونگی الان اینجام چون میخوام همه چیز رو درباره‌ی تهیونگ بشنوم، گفتی مطمئن بودی پس... بهم دلیلش رو بگو. هر چی که ازش فهمیدی، میخوام همه رو بدونم.

how this beautiful you are? | SopeHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin