هوسوك شوكه بود و غم... غم توي چشم هاش موج ميزد،
+ عجيبه... مثل اينكه يه چرخه شده.(پوزخند زد.)
من بايد برم يونگي. الان يادم افتاد يه قراري داشتم. فردا زنگ ميزنم بهت. فعلا.
مچش محصور شد... اين واقعا دست هاي يونگي بودن كه مانع رفتنش ميشدن؟؟
- صبر كن هوسوك.
بدون اینکه حرفی بزنه فقط به یونگی خیره شده بود. چرا داشت جلوی رفتنش رو میگرفت وقتی این همه مدت از تهیونگ خوشش میومد؟
- ببین... فعلا نمیتونی بری، یعنی اینکه وقتی اومدم زندان گفتن مراقبت باشم و تو هم باید چند روز اینجا بمونی که مطمئن باشم خوبی و قرار نیس دوباره بیفتم توی دردسر بعدش بری.
+ یه سوالی خیلی ذهنم رو درگیر کرده الان، تو میخوای توی دردسر نیفتی دیگه. خب یعنی اگر من چند روز اینجا بمونم توی دردسر نمیفتی ولی مثلا اگر یه جا بهت زنگ بزنن بیای جمع کنی منو توی دردسری؟؟
- معلومه... همون یک ساعت بیشتر از هروقتی پیرم میکنه، همیشه که زحمت و دردسر جسمی مهم نیست، روحی مهمه. از دست تو دارم پیر میشم اصلا. حیف که موهای رنگ شدهی خوشگلم اجازه نمیدن متوجه موهای سفیدم بشی.
مچ دستش رو بیشتر کشید جوری که هوسوک روی تخت ولو شد.
- خب دیگه تو همینجا استراحت کن، منم میرم آب بخورم که بیام همینجا استراحت کنم. اگه خدا بخواد قرار نیست که مثل فیلمها شروع کنیم و توی فکر فرو بریم که الان کی رو تخت بخوابه کی روی کاناپه تهشم بیایم بغل هم که، نه؟؟ خداروشکر تخت واسهی یه جسم نحیف و یه جسم خوشتیپ و خوش هیکل کاملا جا داره.
+ وااااو...یعنی خودتم میدونی نحیفی؟ البته منم احتمالا اگر هم قد تو بودم و توی آینه نگاه میکردم، همه چیز رو با جون و دل میپذیرفتم.
- خفه شو... نحیف و ضعیف تویی نه من.
یه ربع بعد سکوت تمام خونه رو احاطه کرده بود و هوسوک و یونگی به امید استراحت و چرت بعد از ظهر روز بیکاریشون یه به خواب تقریبا زمستانی رفتند و فردا صبح یونگی با صدای ساعتش که متاسفانه فراموش کرده بود از روی حالت اتومات درش بیاره و البته خروار پیامهای هوسوک که همش با صدای دینگ دینگ توی خواب نوازشش میکردن بیدار شد.
زنگ ساعت رو قطع کرد و گوشی هوسوک رو برداشت تا سایلنتش کنه که دید انبود پیامها برای تبریک تولدش فرستاده شده بودند.
دوباره دراز کشید و درگیر مسئلهی "بکنم یا نکنم، مسئله این است" شد. یعنی واقعا باید از جنبهی خرسیش فاصله میگرفت و کیک درست میکرد یا بهتر بود بیخیال بشه و به خوابش برسه و نهایتا اگر تونست بعدا فاصلهی مورد نیاز رو از این جنبهی وجودیش بگیره پاشه بره بیرون کیک بخره؟ از اونجایی که مطمئن بود امکان نداره هیچ وقت تا این حد از جنبهی خرسیالیسم دور بشه ترجیح داد بلند شه و کیک بپزه. 4 ساعت بعد وقتی ساعت 12 شده بود و کیک هم توی فر بود، هوسوک بالاخره رضایت داد و از خواب بیدار شد.
KAMU SEDANG MEMBACA
how this beautiful you are? | Sope
Fiksi Penggemarچطور انقدر زیبایی؟ 💛 جانگ هوسوک، وکیل پایه یک دادگستری، پس از متهم شدن موکل یا همان دوست صمیمیاش به دنبال انتقام از دادستان خبره و مشهور پرونده مین یونگی میفتد که زمانی ستایشش میکرد اما... ⚖️🧡 ووت و نظر یادتون نره^^ ووت های بچم کمه :( کاپل : سپ ژا...