bangtan_dreamland

سلام عزیزم، فیک جدید نوشتم دوست داشتی بخون و به دوستات معرفی کن❤️
          
          در روزگاران قدیم، ساحران اعتقاد داشتند خدایان 'فرمانروا و اشرافیان را الفا' ، 'مردم را بتا' و 'دوشیزگان را امگا'  افریده‌اند.
          امگای نر چرخه‌ی باطل و اشتباه طبیعت است و آمیزش با آنان، باعث تولید امگای نر بیشتر میشود و دلیلی برای ناهماهنگی طبیعت!...
          این دیدگاه باعث شد در بیشتر کشور‌ها ازدواج امگای نر با اشراف زادگان الفا ممنوع شود و فقط مردم عادی(بتا و الفا) بتوانند با امگای نر ازدواج و تشکیل خانواده دهند...
          از امگاهای نر بی دفاع، اکثرا به منظور برده استفاده میشد و زیر ستم اربابان خود عقیم و یا کشته میشدند...
          
          
          چه اتفاقی برای امگای ازاد و خوشحالی می‌افتد که به خاطر جنگ، به دست پادشاه کشور پوهانگ اسیر میشود؟
          
          
          https://www.wattpad.com/story/386447304?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=kookjin_dreamland

SarinaMehrabi

ببخشید که بدون اجازه شما اینجا چیزی تایپ میکنم اما بعد از مدتی تصمیم گرفتم یک فیکی بنویسم که واقعا زمانم رو روش بزارم :) 
          اگر دوست داشتی رز سفیدم در خونه "میراث"  رو بزن و کمی مهمونش باش و با میزبان های مهربونش همراه باش :)
          
          
          " میراث " 
          
          دکتر کیمی که سعی کرده بود بعد از فوت پدرش تمام خانواده کیم را به دور هم جمع کند اما ...
          نوه کوچکتر کیم بزرگ که طی سال ها غیبش زده بود چی ؟ 
          یک دایی مسئولیت پذیر ، برای برگرداندن خانواده اش تا اسپانیا هم میرود .... درسته ؟
          اما واقعا آن پسر گمشده ، حاضر به پذیرفتن خانواده ای که روزی با پای خودش آنها را طرد کرده بود ، می‌شد؟
          
          
          
          
          
          https://www.wattpad.com/story/374561364?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=share_writing&wp_page=create&wp_uname=SarinaMehrabi

sam_hanoul

سلام خوشحال میشم یه نگاه بندازید :)
          
          ❞ من برات خطرناکم‌. میتونم تو رو با این عشق خفه کنم. میتونم تمام وجودت رو به اسارت خودم دربیارم و یا حتی بدتر... میتونم کاری کنم که نتونی حتی یک لحظه بدون من زندگی کنی...❝
          
          سریر مقدس. داستانی درباره‌ی انتقام‌های خونین، قلب‌های آتشین و بوسه‌های زهرآگین. 
          شاهزاده نامجون به خاطر ماهیت بی ارزشش به عنوان یک بتا از خاندان سلطنتی کاملور طرد شده است. حالا سال‌هاست که دور از برادران آلفا و مادر پلیدش زندگی میکند. اما طولی نمیکشد که پای شاهزاده دوباره به دربار باز میشود. سانیا، ملکه‌ی زیبا ولی نادان کاملور نقشه‌ی حمله به کاریستینیا در سر دارد و ناگریز، شاهزاده‌ی طرد شده را به عنوان فرمانده‌ی ارتشش بر میگزیند. 
          حالا، او در اسارت دروغ‌هاست و زمانی که با شاهدختی از کاریستینیا ملاقات میکند، همه چیز بدتر و حصار دروغ‌ها هر لحظه تنگ‌تر میشود...
          
          https://www.wattpad.com/story/284272862?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=sam_hanoul

Tiapozi06

هایی زیباااا
          امیدوارم حالت خیلی خوب باشه 
          ببخشید اینجارو شلوغ میکنم
          اما خیلی خوشحال میشم یه سری به افرودیتم بزنی
          اگر دوستش داشتی حمایتش کن مهربووون❤
          
          https://www.wattpad.com/story/346246056?utm_source=android&utm_medium=org.telegram.messenger&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Tiapozi06