Part 14

542 102 55
                                    

وقتی خانوم خونه سر میز، رو به روی شوهرش نشست همه شروع کردن به غذا کشیدن و خوردن. فقط گاهی صدای خنده و چرت و پرت گفتنای بچه ها و کل کلشون با پدرشون به گوش میرسید

ملیسا وقتی دید پسرکش سِگِرمه هاشو توهم کشیده، از زیر میز با نوک کفشش به پای پسرش ضربه ی آرومی زد. اسکات سرشو بلند کرد و نگاهی به مادرش انداخت. نگاه پرسشی زن کافی بود تا اسکات آه پر دردی بکشه و با ابرو به دختر خندون مو خرمایی رو به روش اشاره کنه

ملیسا آرنجشو رو میز گذاشت و انگشتاشو توهم قفل کرد: آلیسون
آلیسون با لبخندی که روی لبش بود سر چرخوند:جانم خاله

صدای کوبیده شدن کف دست اسکات به پیشونیش اونقدر بلند بود که همه به سمتش برگشتن. سریع خودشو جمع و جور کرد و لبخند خشکی زد:مگس بود
ملیسا چشم غره ای به پسرش رفت و خندید. به خواهر زاده ی عزیزش زل زد و پرسید:چه خبر از مدرسه؟
آلیسون لقمه ای که تو دهنش بود رو قورت داد و ته چنگالشو زیر لبش گذاشت:هوم..چند تا همکلاسی جدید داشتیم امسال
لیدیا هم همراهیش کرد: که یکیشون جکسون ویتموره
ملیسا با سرش تایید کرد:آره شنیدم که برگشتن. بقیه کین؟

آلیسون حالت متفکری به خودش گرفت:یه دختر بداخلاق و یه پسر خیلی خوش قیافه
لیدیا اضافه کرد:تئودور لاک وود

کریس با شنیدن فامیلی پسر برای یه لحظه مکث کرد و سرشو بالا گرفت. اما قبل از اینکه بقیه از عکس العملش متوجه بشن که اونم از چیزی خبر داره دوباره مشغول خوردن شد

دخترا شروع کردن به تعریف کردن از پسرای جدید که اسکات یهو پرید وسط حرفشون: فکر میکنم تئو گی باشه
آلیسون چینی به ابروهاش داد:چرا؟
اسکات لبخند پیروزمندانه ای زد و توضیح داد:ندیدی چطوری اون پسر چشم آبی سال اولیو نگاه میکنه؟؟خیلیم پیگیرشه
دخترک مو خرمایی جوری قیافه گرفت انگار که کشتیاش غرق شدن

-پس همتون الان سینگلین؟خجالت نمیکشین؟

همه با چشمای گرد شده از تعجب به ملیسا نگاه کردن. ملیسا پوزخندی به قیافه هاشون زد و ادامه داد: الان که جوونین باید حسابی خوش بگذرونین. البته با رعایت اصول‌ چون فعلا علاقه ای به مادربزرگ شدن ندارم
کریس آهی کشید و وارد بحث شد:ملیسا سر سفره جای این صحبتاس؟

زن اخم کرد و با دستش به شوهرش اشاره داد:همین مرد اخمویی که میبینین رو اولین بار توی کلاب ملاقات کردم. به قدری مست و پاتیل بود که با کمک دوستاش میتونست رو پاهاش وایسه
همه ی سرها به طرف کریس برگشت. کریس سرشو پایین انداخت و دستشو جلوی صورتش گرفت:دوباره شروع نکن

-برای چی؟بچه ها باید بدونن تا درس بگیرن. خلاصه ما چند بار دیگه بازم به هم برخوردیم و کم کم تصمیم گرفتیم قرار بزاریم. فقط یه قرار ساده...ولی وقتی به خودمون اومدیم دیدیم داریم سر اینکه اینبار کی پوشک اسکاتو عوض کنه دعوا میکنیم

He's My WolfWhere stories live. Discover now