part 29

398 94 27
                                    

خب جای پوستر ویدیو گذاشتم حتما ببینینش
ترجیحا بعد خوندن این پارت ببنینش که براتون اسپویل نشه..گرچه میشه یکمی..شاید

اهنگای این پارتم توی کانال تلگرام میتونین پیدا کنین دوستان

[Broken/isak danielson]

درد وحشتناک و تهوع اوری که توی سرش حس میکرد مجبورش کرد پلکاشو باز کنه
همه جا تار و تاریک بود درحدی که اول متوجه نشد چشماش بازن

خواست دمی بگیره که به سرفه افتاد و هر فشاری که به سینش میومد با سوزشه فرو کردن خنجر تو قلبش و دراوردنش برابری میکرد
از شدت درد به پاش که انگار تنها عضو سالم تو بدنش بود چنگ زد
اما انگار اونم فقط درد بی حس شده بود و اونقدرا هم سالم نبود

کم کم از تاری دیدش کاسته شد و چشمش به تاریکی عادت کرد و تونست تنه ی درختی تو مه فرو رفته بود رو ببینه
کمی طول کشید تا به این نکته ببره که چیزی که اون درخت و همینطور داخل ماشینو در بر گرفته مه نیست..بلکه دوده
تازه یادش افتاد که موقعی که به انتهای جاده ی جنگلی رسیده بودن یچیزی جلوی ماشین پرید و بعد ...اینجور که از شواهد مشخص بود اونا تصادف کردن

با نگرانی سر چرخوند تا حال اسکات رو چک کنه
اونم مثل خودش اسیب دیده و کاملا بیهوش بود
امیدوار بود یکی سر و کلش پیدا شه و نجاتشون بده چون خودش ذره ای نمیتونست از جاش تکون بخوره

بی رمق به جلوش خیره شد چون کار دیگه ای از دستش برنمیومد
کم کم فکر کرد که داره کرمای شبتاب زرد و ابی رو توی دود میبینه ...کرمای شب تابی که جفت بودن
با شنیدن خرناسه متوجه شد که اونا کرم شبتاب نیست ..چشمن

ولی خیلی برای فهمیدنش دیر شده بود
چون دستای عجیب صاحبای چشم در ماشینو باز کردن و بدن اسکاتو بیرون کشیدن
دهن باز کرد تا داد بزنه اما دود به حلقش هجوم برد و صداشو در نطفه خفه کرد

به هزار زحمت دست دراز کرد تا به لباس رفیقش چنگ بندازه و اونو پیشه خودش نگه داره که همون لحظه دست دیگه ای اونو گرفت و از جیپ خارجش کرد
درد توی شونه هاش و سرش شدت گرفتن و چون نمیتونست از صداش استفاده کنه فریاد درد مندش از چشماش بیرون ریخت و با خون تازه ی روی صورتش مخلوط شد

همون لحظه ی نعره ی اشنایی که اسمشو صدا میزد به گوشش رسید:استایلز!!!
اول خیلی بم بود و نتونست تشخصیش بده ولی کم کم نزدیکتر شد تا جایی که دیگه فقط یه صدا نبود

وقتی برای بار هفتم اسمشو که توی بغض مرد غرق شده بود شنید پلکی زد و از جا پرید
ولی دیگه دور و برش تاریک و پر از درخت نبود.
برعکس همه جا روشن و سفید بود و چشماشو خیلی اذیت میکرد

دستی روی شونه هاش نشست و اونو عقب کشید تا روی تشک نرم تر از زمین دراز بکشه
ولی از اونجایی که فکر میکرد اون گرگینه های بدجنسن ترسید و شروع کرد به داد کشیدن و دست و پا زدن

He's My WolfWhere stories live. Discover now