Part 2

805 181 53
                                    

دوستان من همراه هر پارت(بعضی پارت ها در اصل..یجوری میشه گفت یه قسمتایی از پارت ها) یه آهنگ هم معرفی میکنم که همزمان با خوندن بهش گوش بدین.
یجورایی حس داستانو بهتر درک کنین و این حرفا
آهنگاییم که نام میبرم از پلی لیست خودمه (ینی مورد علاقمه)
خلاصه که آره...
بریم ادامشو داشته باشم
.
.
.
‌.
جولیا لبخندی زد و سری تکون داد:برو دخترم

نواه هم همراهش رفت تا داروهاشو بهش بده‌.

بعد از رفتن اونا استایلز کنار مادر بزرگش روی مبل نشست و سرشو روی بازوی زن گذاشت: شنیدم که مامان به بابا گفت شاید این آخرین سفرش باشه

جولیا کمی از حرف پسرک جا خورد.میدونست برای پسر خیلی سخته که تو این سن مادرشو از دست بده.اون حتی هیچ ایده ای راجب اینکه مرگ چجور کوفتیه هم نداشت

با اینحال داشت خوب پیش میرفت.با شوخیا و پر حرفیاش فضا رو عوض میکرد و حتی گاهی جای پدرش از کلودیا مراقبت و پرستاری میکرد. اون واقعا بچه ی قوی ای بود

دستشو دور پسرک حلقه کرد و موهاشو بوسید:پس باید کاری کنیم که حسابی بهش خوش بگذره.هوم؟

استایلز لبخند گنده ای زد:آرههه

-توعم باید بری بخوابی بچه

استایلز چرخید و تازه متوجه ی پدرش شد که از پشت مبل  با چهره ی جدی و یه تای ابرو که بالا انداخته بود نگاش میکرد
جوری قایم شد که فقط چشماش،پیشونی و موهای همیشه ی خدا آشفتش پیدا بود.دستای کوچولوشو روی تاجی مبل گذاشت و یکمی خودشو بالا تر کشید.مظلومانه گفت: من خوابم نمیاد

نواه جلوتر اومد و استایلزو بلند کرد و مثل بره گذاشت زیر بغلش
-ولی وقته خوابته

درحالی که پدرش میبردش دستشو به سمت مادربزرگش دراز کرد:مامان جولیاااا
اروم اروم ولوم صداشو پایین اورد تا وقتی که پدرش ضربه ی ارومی پشتش زد و آخش بلند شد

جولیا خندید و پیشدستی هارو جمع کرد و به آشپزخونه برد.

نواه پسرکشو به اتاق زیر شیروونی برد.
اتاقی که وقتی خودش همسن و سال اون بود توش وقت گذرونی میکرد و حتی بعضی شبا بخاطر پنجره ی اضافه ای که روی سقف بود و میشد ازش برای دیدن اسمون شب استفاده کرد تصمیم میگرفت جای خوابشو به اونجا منتقل کنه.

پسربچه رو روی تختی که لحاف آبی تیره پر از ستاره های ریز و سفید و حتی نقش سیاره هایی مثل زحل و مشتری داشت گذاشت.

استایلز اخم ریز و بامزه ای روی پیشونیش نشونده بود و باسنشو با دست میمالید
-هنوزم خوابم نمیاد

نواه لبه ی تخت کنار نشست و با لحن شرطی سعی در راضی کردن پسرکش داشت:اگه بخوابی فردا میتونی با دریک بری رودخونه.

He's My WolfWhere stories live. Discover now