"تمینا خودت دیدی که من همیشه میگم انتخاب خودت و سلامتیت به همه چی اولویت داره"
بوآ بعد از خداحافظی از تمین با لبخند تلخی که ناخوداگاه روی لباش نشست ازش خداحافظی کرد. تمین از معدود افرادی بود که بوآ همیشه نگرانش بود و دلش میخواست همه جوره کمکش کنه.
راوی از وقتیکه فهمیده بود بوآ داره با تمین صحبت میکنه گوشاش تیز شده بود و بعد اتمام تماس، منتظر به خواهرش چشم دوخت
"تمین چیزیش شده؟!"
بوآ آهی کشید، موهاشو یک طرف برد و به کاناپه تکیه داد "حقیقتش نمیدونم. گفت فعلا نمیخواد هیچ مشتری ای قبول نکنه شاید تا دو هفته شایدم بیشتر میگه میخواد روی رقصش تمرکز کنه"
خیال راوی نه تنها راحت نشد بلکه مضطرب تر شد. البته که از خداش بود تمین هیچوقت دیگه این کار رو ادامه نده حتی بارها از خواهرش خواسته بود که اونو از سایتشون پاک کنه اما جواب بوآ هربار این بود که این انتخاب خود تمینه و خودش باید اینو بخواد.
"نونا چی میشه بهش بگی کلا دیگه نیاد؟ این کار اصلا براش خوب نیست و روی روح و روانش تاثیر منفی گذاشته"
بوآ لبخندی زد "خوشحالم که همیشه حواست بهش هست...راستشو بخوای من خودم یه تصمیم گرفتم. البته بیشتر از یه تصمیمه"
راوی سرتا پا گوش شد.
"میخوام سایت و کلا اون هرزه خونه رو ببندم. درسته برام سود زیادی داشته اما بهرحال قانونی نیست و بهم عذاب وجدان میده. میخوام به جاش یه سایت خرید اینترنتی بزنم"
چیزی که میشنید رو باور نمیکرد. بوآ چندین سال بود که اونجا رو راه انداخته بود و اوایل که زدش تو اوج جوونیش بود و به پیشنهاد یکی اونجا رو راه انداخت که تا الان براش درآمد بالایی داشت. راوی هم اول براش مهم نبود که خواهر بزرگش برای پول درآوردن چیکار میکنه اما بعد آشنایی با تمین بارها رو مخ خواهرش کار کرد تا اونجا رو ببنده ولی بوآ بهش وابسته شده بود و دلش نمیومد یهو ولش کنه. اخیرا میدید که در کنار کارش گاهی لباس یا مجسمه های چوبی و تابلوهای زیبایی طراحی میکنه و امیدوار بود شاید به انجام چنین کارهایی رو بیاره و دست ازون هرزه خونه بکشه
"نمیدونم داری شوخی میکنی یا نه ولی اگه واقعیه بهترین خبری بود که میتونستی بهم بدی. هرکمکی بخوای من هستم"
بوآ که کاملا انتظار چنین ریکشنی از برادر کوچیکش داشت لبخند زد "شدیدا جدی ام. تو که یه سایت برای فروشگاهت داری پس حتما تجربه ات میتونه کمکم کنه. میخوام کارهای دستی خودمو اینترنتی بفروشم. ممکنه تا راه بیفتم یه کم طول بکشه. گرچه از قبل زمینه هاشو فراهم کردم و خیلی هم از صفر نیست"
راوی با سر تایید کرد "حس میکنم بعد مدت ها دیدمت. تو چطور تا الان اینو از من مخفی کردی؟ کارهات عالیه حتما زود شناخته میشی"
YOU ARE READING
PARADOX
Romanceمینهو وکیلی هست که درگیر یک پرونده قتل پیچیده شده و به شدت مستاصل و آشفته ست، در همین حین تصادفی رخ میده و کیبوم بهش پیشنهاد میده