Chapter 1

270 30 115
                                    

پرونده ی جدیدی که دستش بود اونقدر درهم تنیده شده بود که وکیلی به مهارت اون هم به راحتی قادر به باز کردن گره ش نمیشد.

دو نگهبان دو طرف پسر رو گرفته بودن. مینهو امیدبخش نگاهش رو بهش داد

"سوبین من تمام سعیمو میکنم اوکی؟ فقط دعا کن ورق بر وفق مرادمون برگرده"

سوبین مرد 30 ساله ای بود که به جرم قتل دختری همسن و سال خودش بازداشت شده بود. داستان ازین قرار بود که اون دختر یه روز عصر که با مادرش بیرون رفته بود توی راه ماشینشون خراب میشه و دختر همونجا یه ماشین میگیره تا باهاش بره و یه تعمیرکار بیاره و مادرش هم همونجا منتظر میمونه اما آخرین بار بعد از ورود به یه پارکینگ دیده و ساعت ها بعد جسدشو توی همون پارکینگ پیدا شد.

تمامی شواهد نشون میده که سوبین راننده ی اون ماشین بوده. با توجه به ظاهرش، ماشینش و افرادی که اون اطراف دیده بودنش اما سوبین اصرار داره که قاتل نیست و بعد از گرفتن وکلای متعدد در آخر با تلاش های فراوان موفق شد مینهو رو به عنوان وکیل خودش بگیره تا کور سوی امیدی به وضع الانش ببخشه.

گوشیش زنگ خورد

قرار بود تا قبل ظهر به جونگهیون خبر بده که آیا میتونه امشب خودشو به جشن تولد سودام برسونه یا نه

"جونگهیون ببخشید فراموش کردم. میدونی که چقدر سرم شلوغه"

"مشکلی نیست. فقط بگو میتونی بیای؟"

"آره امشب وقتم آزاده"

"ممنون، میدونی که سودام چند وقتی بود که اوضاع خوبی نداشت. اینجوری خواستم شادش کنم برای همین سعی کردم جشن تولد امسالش افراد بیشتری رو دعوت کنم. با مامان و بابات بیا"

"حتما، سلام منو به سودام و مامان برسون"

توی راه باید کتش رو هم از خشکشویی بگیره.

از راهروهای دادگاه میگذشت. علی رغم علاقه به شغلش، رد شدن از این راهروها و دیدن جروبحث، دعواها و گریه ها براش به شدت دردآور بود. این چیزی نبود که هیچوقت بهشون عادت کنه

مینهو برای رسیدن به جایی که الان هست سختی های زیادی کشید و ناعدالتی های زیادی به چشم دیده بود و می دونست که بقیه هم ازین قضیه مستثنی نیستن.

"اما آقای قاضی من چهار ماه هم نیست که به اونجا نقل مکان کردم اینا بیخودی شلوغش کردن!"

در باز بود و پسر موبلوندی با هیکلی ظریف و لباس هایی که خبر از فشنیست بودنش میداد با دو خانم کنارش توی یکی از اتاق ها داشت با قاضی صحبت میکرد

مینهو کمی کنجکاو شد و توقف کرد

"ما هم قصد نداشتیم کار به اینجا بکشه چون هرکس اختیار انتخاب مکان زندگیشو داره اما همسایه های شما بارها از شما شاکی شدن و ما به ناچار رای دادیم که شما اجبارا از اون محل نقل مکان کنین"

PARADOXWhere stories live. Discover now