Chapter 6

99 12 48
                                    


شاید داره اشتباه میکنه ولی به نظر مینهو سعی داره بهش نزدیک تر بشه. آخرین باری که یه مشتری باهاش اینقدر صمیمی شده بود براش نتیجه خوبی نداشت. باعث شد برای اولین بار توی زندگیش دچار شکست عشقی بشه و دیگه نتونه راحت به آدما اعتماد کنه. نسبت به غریبه ها سردتر شد و یه دیوار بلند و محکم دور خودش کشید که هرکسی رو به داخلش راه نمیداد.

می دونست که همه رو نمیشه با یک چوب زد اما به حد کافی با افرادی که فقط تظاهر میکنن که عاشقشن برخورد داشته. همه اونو فقط بخاطر بدنش میخوان و وقتی ازش خسته شدن ولش میکنن و انگار نه انگار تو زندگیشون وجود داشته.

امیدوار بود که مینهو بهش حسی پیدا نکرده باشه وگرنه مجبور میشد دیگه قبولش نکنه.

حیف میشد چون مینهو در کنار قیافه و هیکل خوبش توی تخت هم معرکه ست و علی رغم خیلی از مشتری هاش خیلی خوب میتونه ارضاش کنه و موقع سکس خودخواهانه برخورد نمیکنه.

از بودن در کنارش حس خوبی بهش دست میداد، حسی که نمیخواست زود تموم شه اما اون مرزی که برای خودش داشت مانع از این میشد که اجازه بده این حس درونش ریشه بدوونه. حسی که سالهاست حتی قبل از جوونه زدن درونش نابود میکنه .

****

جونگهیون اخمی کرد "داری شوخی میکنی نه؟ اصلا شوخی جالبی نیست"

"نه هیونگ من کاملا جدی ام"

پسر بزرگتر بهش چشم غره رفت "این امکان نداره مینهو! تو چطور میخوای من اجازه بدم خواهرم که تازه از شوهرش جدا شده همراه تو بیاد مهمونی؟"

"چه ربطی داره؟ چون جدا شده حق نداره بره مهمونی؟"

"منظورم این نیست، خب معمولا عشقشون رو همراه خودشون به اینجور مهمونی ها میبرن و این..." صداشو پایین تر برد "درضمن من تازه به این واقعیت پی بردم که تو منحرفم هستی"

"هیونگ اون مثل خواهرمه! من فقط چون نمیدونستم کیو همراهم ببرم فکر کردم سودام نونا میتونه گزینه مناسبی باشه. چون کسی هم اونجا نمیشناستش که بعدا بخوان حرفی واسش دربیارن. تازه خودش هم تو مهمونی حال و هواش عوض میشه"

جونگهیون سعی در انکار داشت "خود سودام قبول نمیکنه"

"ازش میپرسیم"

"هرجور خودت دوست داری از من گفتن بود"

مینهو تا اومد بلند شه و سودام رو صدا بزنه یهو سودام رو دیدن که از پله ها با لبخند پایین میومد

"سلام مینهو"

"سلام نونا خوبی؟"

سودام به علامت مثبت سر تکون داد "اسممو شنیدم و کنجکاو شدم. داشتین راجب من حرف میزدین؟"

مینهو کمی با خودش تقلا کرد. نمیدونست سودام ممکنه چه جوابی بده "راستش...من قراره پسفردا به یه مهمونی بزرگ برم و داشتم به هیونگ میگفتم که...میخوام نونا همراهم بیاد"

PARADOXWhere stories live. Discover now