تمین به مینهو خیره شده بود. دلش میخواست بپره تو بغلش و صورتشو بوسه بارون کنه. ازش تشکر کنه و بگه حالا میتونه بهش اعتماد کنه. بگه که میخواد بهش یه شانس بده تا بیشتر باهم آشنا بشن اما مطمئن نبود مینهو هنوز همون حس رو داشته باشه. گرچه تو اون مدتی که به عنوان وکیل و موکل بودن با تمام وجود براش هرکاری میکرد ولی بازم این دلیل کافی ای نیست.
مینهو سرشو برای احترام خم کرد "وظیفه م بود و خوشحالم که از این پرونده سربلند بیرون اومدم. شما هم کمک بزرگی بودین"
به تمین رو کرد و چشمک زد "چطوره برای تشکر منو به یه وعده شام دعوت کنی؟"
تمین غافلگیر شد "اوه البته چرا که نه"
راوی نگاه معناداری به تمین و بعد مینهو انداخت "آقای چویی منم بخاطر زحماتتون ممنونم اما اگر اجازه بدین تمین شبو باما بگذرونه"
"نه اصلا مشکلی نیست. من هم منظورم امشب نبود. هروقت که خود تمین راحت باشه"
تمین و مینهو زیرچشمی همو زیرنظر داشتن، قصد نداشتن که نفر مقابل متوجه بشه اما موفق نبودن.
مینهو از کیوتی تمین لبخند ریزی زد. اون آدم سرسخت و یکدنده ای که به هیچ صراطی مستقیم نبود. حالا انگار قلبش درحال نرم شدنه و اون به هیچ عنوان این فرصت رو از دست نمیداد.
بوآ و راوی فقط تمین رو به خونه رسوندن تا وسایل و لباس هایی که برای چند روز میخواد رو برداره و بعد به خونه بوآ رفتن. گرچه تمین اصرار داشت خونه خودش بمونه اما نتونست این خواهر و برادر رو راضی کنه.
"تمینا من میخوام چندروزی پیش ما بمونی تا خوب بهت برسیم بعد میتونی برگردی خونه ات. حتما بخاطر غذای زندان معده ت بهم ریخته باید چندوقتی دستپخت نونا رو بخوری" بوآ با لحن شوخی اینو گفت اما کاملا جدی بود. بااینکه تمین برادر خونیش نیست اما به اندازه ی راوی دوستش داره و نسبت بهش احساس مسئولیت میکنه. در واقع اون بسشتر نگران حال روحی تمین بود تا جسمیش
"هرچقدر هم که ازتون تشکر کنم بازم جبران کارهایی که برام کردین نمیشه. اگر شما و وکیل چویی نبودین حتما توی اون زندان میپوس-"
راوی نگذاشت حرفشو تموم کنه "خواهش میکنم دیگه بهش فکر نکن. هرچی بود تموم شد بجاش به چیزای بهتر فکر کن هوم؟"
فراموش کردن اون لحظه ی نفرین شده و روزها و شب هایی که تو زندان به سر برده بود به این راحتی نیست ولی بخاطر اطرافیانش هم که شده تمام سعیش رو میکنه. کمک ها و راهنمایی های روانشناسش هم بی تاثیر نبود.
شب رو تو اتاق راوی خوابید. راوی اصرار کرد تمین روی تخت بخوابه و خودش روی زمین
"یا فقط تو روی تخت میخوابی یا هردومون. من نمیزارم تو روی زمین بخوابی"
YOU ARE READING
PARADOX
Romanceمینهو وکیلی هست که درگیر یک پرونده قتل پیچیده شده و به شدت مستاصل و آشفته ست، در همین حین تصادفی رخ میده و کیبوم بهش پیشنهاد میده