Ch.3 - Noah

388 96 11
                                    

4 روز از دیدار دوباره اش با برادرش میگذشت و در کمال تعجب توی این 4 روز برادرش حتی یکبارم نخواسته بود باهاش ارتباط برقرار کنه. به نظر میرسید با دوست جدیدش آقای B حسابی وقتش پره.

کای حتی نفهمید اون دوتا چطوری انقدر خوب باهم کنار امدن، احتمال میداد دلیلش برگرده به همون چیزی که باعث شده بود سهون انقدر سریع اونو قبول کنه، از بین حرفای بکهیون فهمیده بود چانیول تصمیم 100% گرفته 13 همین ماه از آب بیرون بیاد و کای فقط نگران بود که چانیول تصمیم شتاب زده ای بگیره.

امروز قرار بود چانیول رو به سهون معرفی کنه، بعد از دوست شدن برادرش و بک انقدر اسمش جلو سهون برده شده بود که سهون به شدت کنجکاو بود این برادر کوچیکتر رو ببینه.

محل قرارشون اسکله چوبی کوچیک آخر مسیر پیاده روی بود. جایی که سا‌ل‌ها قبل برای فیلمبرداری یه فیلم ساخته شده بود حالا خیلی وقت میشد که متروک افتاده بود، حالا تمام نگرانی کای این شده بود که چانیول ممکنه از سهون خوشش نیاد یا برعکس، برادرش رو خوب میشناخت کافی بود از چیزی بدش بیاد تا اون چیز مستقیما به تاریخ بپیونده حتی اگه اون چیز کاملا مورد علاقه افراد دیگه بود چانیول مطمئن میشد اون از صفحه تاریخ محو بشه و دیگه کسی هیچ خاطره ای ازش نداشته باشه.

---------------------------------------

اصلا غافلگیر کننده نبود که بک قبل از اونا اونجا رسیده باشه، اما یکم عجیب بود که پاچه های شلوار جینش رو بالا زده و پاشو توی آب فرو کرده بود و میخندید، مرتب پاش رو تکون میداد، میخندید و این از دور به شدت مسخره به نظر میرسید اما همینکه نزدیکتر رفتن کای متوجه چانیول زیر آب شد، برادرش دور پاهاش بک میچرخید و خودش به پاهای برهنه اون میزد که باعث برخورد باله های ظریفش به پوست پای بک و در نتیجه خنده اش شده بود.

از تصور اتفاقی که میدونست به زودی می افته سر جاش ایستاد، چانیول یک سال از خودش کوچیکتر بود ولی توی رفتار میشد بگی خیلی خیلی بزرگتر از کایه، بین برادرا و خواهراشون تنها کسی که همیشه هواشو داشت چانیول بود، یکی درست مثل سهون.

خنده های بک وقتی متوجه حضور اونا شد روی صورتش ماسید و پاش رو یکبار محکم توی آب تکون داد، کای میتونست قسم بخوره اگه خودش همچین کاری با چانیول کرده بود حتما کتک مفصلی میخورد ولی حالا بک راحت چانیول رو به عقب هل داده بود و چانیول فقط روی آب امده بود و میخندید.

"خب پس این داداشته... خوش قیافه اس..." سهون با حالت عجیبی حرف میزد یه جوری که کای حس میکرد منظور سهون اینکه 'برعکس تو اون خوش قیافه اس' برای همین اخماش توی هم رفت ولی جمله بعدی سهون کاملا اخمش رو باز کرد "انگار ژن خانوادگیتونه! همه پری‌ها انقدر خوش قیافه ان یا فقط خانواده شما؟" کای نگاه کجی بهش انداخت و بی‌جواب سمت اسکله رفت، این یه تعریف بود و هر آدمی باید ازش خوشحال میشد ولی کای اصلا خوشش نیومد شاید چون فقط اون نبود که ازش تعریف شده بود.

Aquamarine | Sekai / Chanbaek Ver CompleteDove le storie prendono vita. Scoprilo ora