Ch.12 - Past

317 57 2
                                    

با خشم سمت مرد جوونی که خیلی ناگهان وسط حرف اونا پریده بود برگشت با دیدن وضعیت سهون سری به نشونه تاسف تکون داد و رو به کای کرد "اینه؟ کسی که حتی بلد نیست شلوارشو درست بپوشه؟ واقعا زندگیتو ول کردی بخاطر این؟" سهون با شنیدن اون حرف به آرومی به پایین نگاه کرد و متوجه شد برآمدی آلتش کاملا از زیپ باز شلوار بیرون زده، چشمش گرد شد و با دستپاچگی سعی کرد زیپ رو ببنده.

با تموم شدن کارش سینه‌اش رو با حالت عصبی صاف کرد، سمت کای رفت و جلوش ایستاد "پرسیدم شما؟ شما کی هستین که سر دوست پسر من داد..." حرکات پروانه‌ای چانیول پشت سر نیکولاس توجهش رو جلب کرد، چانیول با تمام وجود داشت سعی میکرد بهش بفهمونه بهتره حرفش رو ادامه نده.

ابروشو کمی بالا داد و با پررویی رو به چانیول ادای 'چرا؟ مگه چیه؟' در آورد، همینکار باعث شد نیکولاس متوجه جهت نگاهش بشه و رو به چانیول برگرده "چانیول، بهتره بشینی و نگران خودت باشی!" هنوز آخرین حرف جمله از دهن نیکولاس خارج نشده بود که چانیول سریع نزدیکترین صندلی رو سمت خودش کشید و مثل یه دانش آموز که مچش موقع تقلب گرفته شده باشه نشست و با سر پایین جواب داد "بله چاگون ابوجی"

بکهیون که هنوز حالتاش به وضوح مستی رو نشون میداد، ابروهاشو بالا برد و سمت دوست پسرش خم شد، انگشت اشاره اش رو بالا آورد و توی لپ چانیول فرو کرد "چانیولا !!.... چی شده؟.... این آقاهه.... چرا دعوات.... کرد؟" بعد با اخم صاف وایستاد، استیناشو بالا کشید و با لحن مستی گفت "اوی آیوشی.... اجاسه.... نداری.... چانیول... منو...." سکسکه های پشت همش اجازه نمیداد جمله رو پشت هم بگه. چانیول خیلی سریع از جا بلند شد، دست راستش رو دور شکم بک حلقه کرد و دست چپش رو روی دهن بک گذاشت و بعد با خجالت گفت "چاگون ابوجی اجازه..."

نیکولاس بدون توجه به حرف چانیول دستش رو بالا اورد و تکون داد "ببرش، بوی گندش حالمو بهم میزنه"

چانیول خم شد و همراه با بکهیونی که جلوش بود تعظیم بلند بالایی کرد "چشم چشم..." بعد از اون حرفش با سرعتی سمت در رفت که خودش نمیدونست پاهاش چطور این کار رو کردن. لحظه ای که میخواست بک رو از در بیرون ببره به وضوح چهره پدرش رو دید، نوا حاضر بود همه موهاشو بده تا الان بجای چانیول از اون در بره بیرون.

بکهیون که نیمه بهوش بود به آدمایی که داشت ازشون دور میشد نگاه کرد "ا؟ مخوایم بریم؟..." بعد با لبخند پهن و مربعیش و صدای بلند گفت "ما دیه رفت...یم... ب...ای بـــــــــــــ.." تیکه اخر حرفش کاملا از پشت در بسته شده توسط چانیول شنیده شد"ـــــــای.."

با خروج چانیول و بکهیون از در بلاخره سکوت توی خونه حکم فرما شد، این واضح بود با برخوردی که سهون از طرف چانیول دیده دیگه شهامت چند لحظه قبل رو نداره، میدونست مردی که جلوشه جدا از ظاهر هشدار دهنده‌اش حتما چیز دیگه ای هم داره که پرروترین موجودی که به عمرش دیده در برابرش انقدر متواضع و حتی میتونست بگه ترسیده بود.

Aquamarine | Sekai / Chanbaek Ver CompleteTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang