Name: first love
Genre: romance, action, anxious, smut
Couples: moonsun, jenlisa
Episode: 15
Written by: Adlerآنچه گذشت
+ چرا اومدی اینجا؟!
+ دوستت دارم.
× من متاسفم.
+ مرتیکه، فک کرده من بچه اشم.
_ چیکار می کنی؟! دیوونه شدی؟! می خوای از این اتفاع بپری؟!
بازی داشت جالب میشد.
_ ف..فقط....از....از...اینجا.....برو.
و بعدش به بدن خسته اش اجازه ی استراحت داد...**********************************
( دیدگاه راوی)
صدای پاشنههای کفشش توی محیط سالن اکو می شد. خون هایی که روی مرمر کف زمین رقصان حرکت می کردند و افرادی که بی جان بر زمین افتاده بودند، اون صحنه را تبدیل به یک همایش کشتار وحشتناک می کرد. بدون شک اون زن، نماینده فرمانده قدرتمندی بود که این همایش را برپا کرده بود، چرا که از هر قدمی که بر زمین می نهاد، اعتماد به نفس و قدرت سرازیر می شد. قدم های متوالی اش مسیر مشخصی را هدف گرفته بودند. انگار مسیراشان را قبلاً از بر بودند. مرد روبه روش بر خلاف تصورش، بدون کولی بازی و سر و صدا ایستاده بود. با تومانینه طول فاصله شون رو طی کرد.
_ باید اعتراف کنم بسیار متعجب شدم جونگی! تو خیلی آرامی.
+ تو دیگه چه کوفتی هستی، هرزه ی لعنتی.
جمله اش بیشتر تعجبی بود تا سوالی. مردی که جونگی خطاب شده بود، بی حرکت در میان بازوان دو مرد کنارش ایستاده بود؛ مثل یک عروسک. زن با شنیدن صدای مرد، خنده ی جنون واری کرد.
_ از آخرین باری که دیدمت، زمان خیلی زیادی میگذره و تو خیلی تغییر کردی.
+ من توی لعنتی رو نمی شناسم.
زن از جواب یهویی مرد، نگاه تأسف باری بر او انداخت.
به دو محافظ که بازو های جونگی را گرفته بودند، اشاره کرد که بیرون بروند. پاهای نیمه برهنه اش را حرکت داد و بی مقدمه در فاصله ی کوتاهی از مرد قرار گرفت. پاشنه های بلند کفشش، او را از مرد بلند تر نشان می داد. بخاطر همین همیشه آنها را می پوشید. حس قدرت و برتری می کرد، چیزی که همیشه تشنه اش بود. دستانش را روی قفسه ی سینه ی مرد کشید.
_ اوه، من اینطور فکر نمی کنم.
مرد دستانش را با خشونت کنار زد که پوزخندی بر لبان زن آورد.
+ از جون من چی می خوای؟!
مرد با حالت تهدید واری زمزمه کرد. اما در همان لحظه چشمان زن تغییر کرد. درست مانند هیزم های خشکی که به یک باره با حرف مرد آتش بگیرد، شعله ها در چشمانش زبانه می کشیدند؛ شعله هایی از جنس خشم، تنفر و انتقام.
با یک حرکت اسلحه را از پشتش بیرون آورد و روی گیجگاه مرد، جاساز کرد و سپس، مانند دیوانه ها خندید. میان خنده هایش زمزمه کرد.
_ رینگ رینگ، می شنوی؟! زنگ انتقامه...
کلماتش رو مانند آهنگ بیان می کرد. به طوری که اگر کسی دیگری آنجا بود بدون شک فکر می کرد، دارد آهنگ مورد علاقه اش را می خواند. اما به یکباره لحنش به خشن ترین حالت ممکن تغییر کرد. لوله ی اسلحه را بیشتر به پیشانی مرد فشرد به طوری که مرد از درد ناله ای کرد.
_ انتقام از چی؟! انتقام گه کاریات، انتقام تمام خون هایی که ریختی
مکثی کرد.
_ و مهم تر از همه، انتقام کشتن خواهرم.
مرد با شنیدن حرف آخر، وحشتزده سرش را بالا آورد و به زن که پوزخنده ترسناکی بر لب داشت، انگار که فرشته مرگش به سراغش آمده است خیره شد. تمام انرژی اش را در دهانش ریخت و زمزمه کرد.
+یه.....یجی؟!
و سوالش با عمیق تر شدن پوزخند زن، تأیید شد.
YOU ARE READING
First Love [Moonsun]
Actionدختری که پدر و مادرش را طی یک عملیات تروریستی از دست می ده. الان او یک دختر ۲۷ سالست که به دنبال پیدا کردن قاتل پدر و مادرش یک کارگاه شده اما او نمی دونه که با دختری طی این مسیر آشنا می شه که زندگیش را کاملا عوض می کنه... اسم: عشق اول (first love) ک...