քѧяṭ 3 "M͙y͙ f͙i͙r͙s͙t͙ l͙o͙v͙e͙"

160 36 2
                                    

Name: first love
Genre: romance, action, anxious, smut
Couples: moonsun, jenlisa
Episode: 3
Written by: Adler

آنچه گذشت
همینطور که داشتم به این چیزا فکر می کردم از طبقه بالا صدای شلیک گلوله شنیدم.
+همه سرجاتون بمونید.
و سعی کردم هر چه زودتر به پله ها برسم که چراغا خاموش شدن.
چشمام رو چرخوندم و با سر اسلحه ای که درست به طرف مغزم نشونه گیری شده بود مواجه شدم.
*راه رو باز کنید وگرنه ماشه رو می کشم....

************************************************

(دیدگاه بیولی)

+ به رئیس جمهور بگید بادیگارد هاشون رو مرخص کنن، فعلا جون دخترشون در اولویته.
با صدای ملایم روبه بازرس گفتم. چند دقیقه بعد اون درحالی که دختر رئیس جمهور رو دنبال خودش می کشید از ساختمان بیرون رفت و درست جلوی ون مشکی بدون پلاکی، دختر رئیس جمهور رو زمین گذاشت و ون با سرعت هرچه تمام تر از ما دور شد. سمت دختر رئیس جمهور دویدم و بدن از هوش رفتش رو تو بغلم جا دادم.
+خانم، خانم کیم (سولار)، به هوشید؟!
سعی کردم با چندتا سیلی به هوش بیارمش اما فایده نداشت.
روبه بازرس برگشتم.
+فوراً به چانیول زنگ بزنید بیاد اینجا. طبقه بالا رو هم...
همون لحظه بود که صدای جیغ خانمی، حرف هامو قطع کرد.
_ چی شده؟!
*یه مرد......یه مرد طبقه بالا افتاده.....داره....... داره ازش خون میره...... فکر کنم..... مُرده.
صدای زن مشخص بود حسابی ترسیده.
_ یعنی که چی.... اینجا چه خبره؟!
+قربان لطفاً به پزشک قانونی هم خبر بدید. فکر کنم وجود اون هم اینجا ضروریه.
+ من خانم کیم رو به اتاقشون می برم.

************************************************

(دیدگاه راوی)

همون لحظه بود که بیول بدن ظریف اون دختر رو براید استایل بغل کرد و به سمت لیسا رفت.
+ میدونی اتاقش کجاست؟!
_ ب....ب...بله..... لطفاً از این طرف.
و راه اتاق رو به بیولی نشان داد. یونگ سان تمام این مدت رو بیدار بود. اون فقط با حس ناشناخته و جدیدی که اومده بود سراغش درگیر بود. حس عجیبی بود. حس می کرد الان هست که قلبش قفسه سینه اش رو جر بده و بپره بیرون. این حس چی بود که با هر لمس حتی کوچک اون دختر ناشناخته سراغش میومد؟! این چه حسی بود که با هر بار شنیدن صداش قلبش از حرکت می ایستاد؟! عشقه؟! شاید. یعنی عاشقا همچین حالی رو دارن؟!یعنی اگه این عشق نیست پس چیه؟! اینا چیزایی بودن که تو همین چند لحظه فکر یونگ سان رو مشغول کرده بودن. این درحالی بود که بیولی تمام این مدت محو صورت زیبای یونگ سان شده بود. آخه مگه میشد که یه دختر انقدر زیبا باشه، نه. اون قطعاً یک انسان نبود. اون از دید بیولی فرشته بود. حتی نفهمید کی بدنش به تشک تخت برخورد کرد. بیول هم مدتی نگاهش کرد و بعد هم به آرامی از اتاق بیرون رفت.

************************************************

(دیدگاه یونگ سان)

وقتی صدای بهم خوردن در رو شنیدم بلافاصله از جام بلند شدم و چهره ی لیسایی که با سکته کردن فاصله ای نداشت رو روبه روم دیدم.
_ تو.....تو.....چرا....اینجا......اینجوری.......
+ من بیهوش نبودم.
_ آخه خودم دیدم.
+ فیلم بازی کردم.
بعد از گفتن این حرف لیسا سریع سمتم اومد و با دستاش صورتمو قاب کرد.
_ الان حالت خوبه؟!درد نداری؟! جاییت زخمی نشده؟!
+نه، لیسا. من حالم خوبه. کوبجوماسه یو ( به کره ای میشه نگران نباش)
و با حالتی که بهش بفهمونم حالم خوبه نگاهش کردم. اونم بعد از مدتی خیره شدن به صورتم محکم بغلم کرد.
_نمی دونی چقدر نگرانت بودم. فکر کردم دیگه هیچ وقت نمی بینمت.
دستامو دورش حلقه کردم و سعی کردم با چندتا ضربه به پشتش، آرومش کنم.
+راستی لیسا
_اوم
+به عشق تو نگاه اول اعتقاد داری؟!
همونجور که تو بغلم بود چندتا سرفه کرد و از بغلم بیرون اومد و بعد با نگاه گنگی نگاهم کرد اما بعد از مدتی نگاهش به نگاه شاکی تغییر پیدا کرد.
_دختره ی خر تا همین چند دقیقه پیش نزدیک بود برای همیشه از بین بری اونوقت تو داری واسه من از عشق تو نگاه اول حرف می زنی؟!
_خل دیوونه
بعد از چند لحظه هم یهویی حالت از خود راضی به خودش گرفت و ادامه داد.
_ حالا نگفتی... الان باید اینو یه اعتراف قبول کنم؟!
همون طور که با عشوه موهاشو کنار گوشش می زد گفت. منم با شنیدن این حرف محکم هلش دادم که از روی تخت افتاد پایین. همونطور که کف زمین نشسته بود و باسنش رو می مالید ناله کرد
_اییییییی......اییییی.....دیوونه....روانی خل.....من مگه چی گفتم......اَه
لبه تخت اومدم و به طرفش خم شدم.
+ تقصیر خودته. از بس که حرفای چرت می زنی.
_دیوونه
با حالت عصبی بهم گفت. بعد هم انگار که چیزی یادش اومده باشه از جاش بلند شد و سرش رو لبه تخت گذاشت.
_ ازم پرسیدی به عشق تو نگاه اول اعتقاد دارم یه نه، خب یه جورایی آره ولی حالا که چی.
یکم حالت متفکر به خودم گرفتم.
+ خب فکر کنم من دچارش شدم.
_اوووو...... حالا طرف کی هست؟! پسره؟! خوشگله؟! پولداره؟! قدش بلنده؟!
+ هیچ کدوم. اون فرشته است. من مطمئنم که اون عشق اول منه....





First Love [Moonsun]Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora