Name: first love
Genre: romance, action, anxious, smut
Couples: moonsun, jenlisa
Episode: 9
Written by: Adlerآنچه گذشت
_ تو....تو.....چرا......الان....اینجایی؟
_ توی این اتاق هیچ ردی از قاتل نیست.
+ نمی دونم چه فکری تو سرشه.کاش میشد دوباره برگردیم به همون دوران.
از جاش بلند شد و بالای سر جسد که حالا خونش همه جای اتاق رو گرفته بود رفت. سرش رو جلو تر برد و با حالت تأسف باری نجوا کرد.
(مردک احمق، میدونه چقدر از آدمایی که برام شاخ و شونه می کشن بدم میاد...)(دیدگاه یونگ سان)
دستمو گرفت و تا اتاقم کشید. منو تو اتاق انداخت و در اتاق رو بست. روبه روم وایستاد و بدون هیچ حرفی فقط جلو اومد. جلو اومد و جلو اومد. منم با هر قدمی که جلو می یومد یه قدم عقب می رفتم تا جایی که به دیوار برخورد کردم. اونم از این فرصت استفاده کرد و منو بین دیوار و خودش گیر انداخت. دستشو به دیوار زد و بهم خیره شد.حس می کنم اگه یکم دیگه تو این فاصله بمویم قلبم از قفسه ی سینم میپره بیرون برای همین هم سرمو پایین گرفتم.
_ چرا بهم نگاه نمی کنی؟! نکنه ازم می ترسی؟!
با حالت ترسناکی گفت.
_ تو چشمام نگاه کن
لحن دستوریش باعث شد ناخودآگاه سرمو بلند کنم. درست مثل سگی که به محض شنیدن صدای صاحبش به سمتش میره.به چشم هاش خیره شدم. چشماش انگار، بی حس ترین چشمای دنیا بودن اما تو اعماق همین چشم های سرد، انگار نقاشی دیگه ای از این دختر بود. تو اعماق همین چشمای سرد، چقدر راحت می تونی مهربونی و عشق و محبت رو پیدا کنی.
فقط با نگاه کردن به چشم های این دختر میتونی به راحتی بفهمی که بر خلاف قوی بودنش، چقدر ضعیفه. برخلاف سرد بودنش، چقدر خونگرمه و بر خلاف جدی بودنش چقدر شوخ طبعه. انگار بدن و چشماش، دوتا آدم جدا بودن. اون دختر توی اعماق اون چشمای سرد زندانی شده.******************************************
( دیدگاه مون بیول)
وقتی به خودم اومدم، متوجه شدم حتی خودمم نمی دونم چرا تا اینجا کشیدمش. فقط چشماش. مثل منبع آرامش می مونه. اون چشمها و اون صورت زیبا ترین نقاشی ای که تاحالا دیدم. با صدای زنگ گوشیش به خودم اومدم. یونگ سان دستمو کنار زد و سمت گوشیش رفت. از روی تختش برش داد و جواب داد.
_ یوبوسه یو؟!......( الو) اوه، اوپا
با شنیدن کلمه اوپا از زبونش ناخودآگاه گوشامو تیز کردم. یعنی دوست پسر داره؟!
_ اوه آره......جدی میگی اوپا......... واقعا خوشحالم......باشه،باشه....... پس می بینمت........بای
و تلفن رو قطع کرد. لعنتی، یعنی دوست پسر داره؟! حالا چیکار کنم؟! اصلاً به من چه. مگه من ازش خوشم میاد. پوزخند مسخره ای به افکار تو ذهنم زدم.
_ راستی نگفتی چیکارم داشتی؟!
یونگ سان با لحن متعجبی ازم پرسید. از اونجایی که حرفی برای گفتن نداشتم تصمیم گرفتم بحث رو عوض کنم. البته که کنجکاوی مسخرم هم عامل موثری برای پرسیدن سوالم بود.
+ تو......دوست پسر داری؟!
اول یکم مکث کرد و بعد گونه هاش قرمز شد.
_ حالا..... برای چی داری اینو می پرسی؟!
+ من یه کارآگاهم، لازمه بدونم.
_ نه، ندارم.
و بعد دوباره سرشو پایین انداخت و جملات نا مفهومی رو به شکل غر زدن زمزمه کرد. نمی دونم چرا ولی با این جملش حس کردم سبک شدم. نگاه خریدارانه ای بهش کردم. کی فکرشو می کرد؟! دختر پررو و لوس و کله شقی که طی این دو روز باهاش آشنا شدم همچین ورژن کیوتی هم داشته باشه. و ناخودآگاه از افکارم لبخندی روی لبام نشست. اما این لبخند با لبخند های همیشم فرق می کرد. این لبخند، از سر مستی و مشروب نبود. این لبخند از خوشحالی واقعی بود. وقتی پیش اونم بی هیچ دلیلی لبخند می زنم. سرشو بالا آورد.
_ چرا نیشت تا بنا گوش بازه؟!؟
سعی کردم جو رو عوض کنم. لحنم دوباره جدی و خنثی شد.
+ پس اونی که بهت تلفن زد کی بود؟!
یونگ سان دوباره متعجب نگاهم کرد. و ابروش رو بالا داد و با لحن طلبکارانه ای گفت.
_ داداشم
+ چی؟!
_ داداشم. داره برمیگرده کره
یه لحظه تمام افکار توی ذهنم بهم ریخت. من تمام پرونده های این خانواده رو بررسی کردم ولی توش چیزی به اسم فرزند پسر نبود. جلو تر رفتم و روبه روش ایستادم.
+ منظورت چیه؟! برادر واقعیت؟!
_ آره دیگه، بابام از بچگی فرستادتش آمریکا تا درس بخونه و من خیلی ندیدمش و چیز زیادی در موردش نمی دونم ولی اون خیلی مهربون و....
+ اسم برادرت چیه؟!
حرفشو قطع کردم. که البته ناراحت هم شد.
_ تهیونگ، کیم تهیونگ...
YOU ARE READING
First Love [Moonsun]
Actionدختری که پدر و مادرش را طی یک عملیات تروریستی از دست می ده. الان او یک دختر ۲۷ سالست که به دنبال پیدا کردن قاتل پدر و مادرش یک کارگاه شده اما او نمی دونه که با دختری طی این مسیر آشنا می شه که زندگیش را کاملا عوض می کنه... اسم: عشق اول (first love) ک...