.... .... .... .... .... .... .... .... .... .... .... .... .... .... ....
◇Chapter 1◇
.... .... .... .... .... .... .... ....
♧4600 Words♧
.... .... .... .... .... .... .... .... .... .... .... .... .... .... ....**** سوم شخص ****
پسر قدبلند تقهای به در انداخت و بعد از تایید رئیسش، درو باز کرد. وارد فضای قهوهای-کِرِمِ دفتر سرهنگ کانگ شد و سلام نظامی کرد.سرهنگ کانگ جوابشو داد و بعد بهش اشاره کرد که به میزش نزدیک شه.
چانیول با قدمای بلند و استوار اما متواضعانه، بسمتش رفت و با حالت محترمانهای جلوی میز ایستاد.سرهنگ کانگ نگاه گرمی بهش انداخت و لبخند کوچیکی روی لباش نقش بست.
-- چون وضعیت اضطراریه یهراست میرم سر اصل مطلب، ستوان پارک."
چانیول فقط با سرش احترامی بمعنای "بفرمایید قربان" گذاشت و سرهنگ پروندهای که زیر دستش بود، بسمت اون چرخوند. بازش کرد.-- ستوان دوم بیون بکهیون. همونی که دوماه پیش بعنوان نفوذی فرستادیم باند کریس وو."
صورت چانیول یکم جمع شده بود. به عکس نگاه کرد. اون پسرو فقط یهبار اونم از دور دیده بود.سرهنگ متوجه حالت نگاهش به عکس شد و با لبخند توضیح داد.
-- درسته. همونیه که بجای تو فرستادیم. میدونم اون ماموریتو میخواستی اما خب بهت اعتماد دارم و میدونم درک میکنی مأموریتی که بجاش بهت دادیم ریسک و خطر بالاتری داشت و من فقط تو رو میدیدم که بتونی از پسش بربیای."
چانیول چیزی نگفت و همچنان سرش پایین بود. دیگه به عکس بیون بکهیون نگاه نمیکرد.-- چانیول!"
سریع به چشمای ارشدش نگاه کرد.
+ بله قربان!"
-- اگه دوتا از تو داشتم حتما تو رو میفرستادم بجای بیون. اما سرهنگ چا رو که میشناسی... وقتی اون مأموریت رو دید سریع گفت نیروی من توی این کار بهترینه. منم وقتی دیدم مأموریت دیگهای هست که بیشتر به تو احتیاج داره، خب تایید کردم."
+ کاملا متوجه منظورتون هستم قربان. من مشکلی ندارم."-- خوبه. همیشه این درک و فهم بالای تو رو تحسین میکردم. میدونی که چقدر دوستت دارم."
+ لطف دارید قربان."
سرهنگ برگشت سر پرونده.-- خعب، قضیه اینه که مامور بیون تقریبا دوماه پیش وارد باند شد ولی دوهفته بعد بطور ناگهانی و هیج مقدمهای، کاملا از دسترس ما خارج شد و الان حدود چهل و پنج روزه که هیچ خبری ازش نداریم. نه پیامی داده نه هیچ نشونهای. و تنها زمانی که ما میتونیم یهنفر دیگه رو بفرستیم سراغش، دوروز دیگهست که باند وو ورودیای جدید میگیره. زودتر بهت نگفتم چون درگیر اون پروندهی خانوم شین بودی. اما الان وقتش بود باهات درمیون بذارم."
چهرهی چانیول محکم و وظیفهشناس بود اما از درون آه از نهادش براومد.
اون میخواست بعد از اون مأموریت یه مرخصی دوروزه بگیره و با یه تور طبیعتگردی به کمپینگ بره و یکم ریلکس کنه. دلش واقعا واسه اون جنگلی که توی عکسا دیده بود پر میزد.
"جنگل، پر.."
توی ذهنش زمزمه کرد.
YOU ARE READING
⚡Get The Byun Back!⚡
Fanfiction‼️این فیکشن حاویِ سکسسنسهای بدون سانسور است.‼️ ♧ نام : "برگرداندنِ بیون" / "بیون رو برگردون" کاپلها : چانبک، شینمین(کاپل فیشکنال/تخیلی)، و سوپرایز! ژانر : پلیسی، رومنس، کلکلی(طنز)، اسمات🔞، بیدیاسام⛓😈، انگست. *هپیاند* ◇ تایپبندی MBTI کا...