Part 4

1K 187 180
                                    

روبان جعبه ی مستطیل شکل رو در آوورد و بعد درش رو باز کرد، یه نگاه به هدیه ای که داخل جعبه بود انداخت، و بعد همرو از دید گذروند و نگاهش روی جیمین متوقف شد. جیمین با کمی خجالت و استرس از اینکه نکنه پدر جونگکوک از هدیه‌اش خوشش نیاد به هیون وو نگاه کرد. برق چشمای هیون وو رو دید و خیالش راحت شد، اما باز کمی استرس هنوز درون وجودش وجود داشت.
هیون وو لبخندی زد.
* چه خودنویس زیبایی.
+ اون طراحی خودشه پدر.
هیون وو لبخندی از سر تحسین به جیمین زد.
*پس تو امروز با این هدایا قسمتی از خودت رو به هممون هدیه دادی! از کجا میدونستی من از خودنویس خوشم میاد؟ جونگکوک گفته بود؟
 
-      بعد از اینکه دیشب جونگکوک بهتون زنگ زد، حدس زدم که شخصیت جونگکوک باید تاحدودی شبیه به شما باشه، پس بهترین چیزی که فکر میکردم رو انتخاب کردم، چیزی که واقعا از هدیه دادنش بهتون، خوشحالم کنه. اینطور وقتا میگن چیزی که خودتو خوشحال کنه احساسش به طرف مقابل هم منتقل میشه، و برای من این موضوع خیلی اهمیت داشت.
هیون وو با برق تحسین توچشماش هنوز به جیمین خیره بود، بعد برای مدت کوتاهی به جونگکوک که کنار جیمین نشسته بود نگاه کرد، بعد نگاهشو از اون دوتا گرفت و خود نویس و خارج کرد و بعد گفت :
* مرسی پسرم بابت هدیه ات. برام ارزش داره، حتما ازش به خوبی استفاده میکنم.
-      کاری نکردم آقای جئون. ممنون از شما که قبولش کردید.
 
*نمیخواد منو آقای جئون صدا کنی، مثل بچه ها راحت باش، توام قراره پسر دیگه ام باشی؛ همون پدر فک کنم بهتر باشه!
جیمین از این حرف هیون وو لب هاش به لبخندی عمیق باز شد، هیون وو با این حرف مهر تاییدی برای قبول جیمین به عنوان همسر جونگکوک زده بود. جیمین فقط به آرومی گفت:
-      چشم... حتما.
بعد از پدر جونگکوک، نوبت به هه‌جین رسید که کادوش رو باز کنه، بعد از اینکه کادوش رو دید به طرف جیمین برگشت و خندید و سریع دمپایی هارو با دمپایی هایی که پاش بود جایگزین کرد.
@ مرسی پسرم، خودت بگو حالا چرا دمپایی؟
-      خب‌... من از جونگکوک پرسیدم و گفت که شما خانه دارید، و خیلی حواستون بهشون هست، و از اونجایی که مطمئنم زمان زیادی رو سر پا وایمسید دوست داشتم که بهتون یه چیزی هدیه بدم که کمی کمک کننده باشه. وقتی کفش یا دمپاییمون راحته ما حس راحت تری موقع انجام کارا داریم، و خب منم دوست داشتم یه سهم کوچیکی داشته باشم.
هه‌جین به طرف جیمین رفت و دست جیمین و توی دستاش فشرد و گفت :
@خوشحالم که تو قراره همسر پسرم باشی، کسی که به راحت بودن پای مادرش اهمیت میده، قطعا به پسرمم اهمیت میده و من بابت این شکرگذارم، ممنونم.
-      من از شما بابت بزرگ کردن همچین پسری متشکرم!
و جیمین هم با تعظیم کوچیکی دست هه‌جین رو به نرمی توی دستاش گرفت و بعد هرکدوم سرجاشون نشستن.
 
/ خب نوبتیم باشه نوبت خواهر بزرگس.
% تو از تنها کسی که اینجا بزرگ تری منم، آآآییش چطور به خودت میگی خواهر بزرگه!
سوهی با چشمای متعجبی که سعی میکرد کمی خشمگین باشه به دویونگ زل زد و گفت :
/تو صحبت نکن، همینکه هست!
بعد از اینکه هدیه‌اش رو از جعبه درآورد، با ذوق زدگی گفت:
/وای وای وای، وای جیمین شی، وای! این همون چیزی بود که نیاز داشتم بهش، این یقه اسکی شیری رنگ! وای.
 
-      هر کدوممون تو کمد لباسمون از اینا نیاز داریم، باتوجه به استایلی که جونگکوک برام گفت میپوشی، سعی کردم بهترین چیزی که ممکنه زیاد مورد استفاده ات باشه رو برات انتخاب کردم. پوشیدن این دست لباس ها به بالارفتن اعتماد بنفست هم کمک میکنه!
 
سوهی که مشتاق به جیمین نگاه میکرد در تایید حرف جیمین سری تکون داد.
/آره، به بالا رفتن اعتماد بنفس خیلی کمک میکنه و درست میگی جیمین شی، باهات موافقم. این مثل ظریف کاری هایِ روی یه جواهر میمونه.
-      درسته، به نکته ی خوبی اشاره کردی! هرکدوم از لباسایی که میپوشیم یه قسمت خیلی کوچیکی از مارو به نمایش میذاره.
 
/ممنونم بابت این بافت!
 
-      قابلتو نداشت سوهی جان.
دویونگ همه رو مخاطب قرار داد و گفت:
%شما مشغول حرف زدن بودید، من کادومو باز کردم، و حتی پوشیدمش!
بعد چرخی زد جلو همه و گفت:
%چطوره؟ خوشتیپ شدم؟ بگید بهم میاد!
جونگکوک خندید!
+ آآآآیییش انگار بچه ی دوساله ای!
/ با هیونگ موافقم. یوقتایی بهت نگاه میکنم و میبینم منو هیونگ به عنوان دوتا فرزند خوب داشتیم حق فرزندیمونو به جا میاووردیم، چرا باید تو میومدی؟ بعد میبینم اگر تو نبودی همه به من میگفتن بچه کوچیکه، حداقل بودن تو باعث شد من واسه یکی بچه بزرگه باشم. با اینکه خیلی خنگی ولی آره بهت میاد. 
دویونگ با نیش باز به سوهی نگاه میکرد که به طرف جیمین برگشت، یه سرفه ی مصلحتی کرد.
%هیونگ، خیلی دوستش دارم! نمیدونم چطور بگم ولی فک میکنم همین که زیاد تو تنم ببینیش نشون دهنده ی این باشه که چقدر ممنونم ازت و چقدر دوستش دارم.
جیمین که کمی آثار خنده رو لباش بود گفت :
-      آره همین کافیه. خیلی بهت میاد حتی تو فکر انداختی منو که برای خط تولید جدید ازت به عنوان مدل برای معرفیشون استفاده کنم. منتهی باید قبلش برات دوره بذارم!
 
% اوه واقعا؟ وای خیلی خوشحال میشم کمک کنم.
جیمین سری تکون داد.
-      آره واقعا ! از الان بهت قول دادم برای خط تولید جدید اگر خودت مایل باشی باهامون همکاری کنی.
 
% حتما... باعث افتخاره!
@ خب دیگه بچه ها، تا شما برید استراحت کنید من برم کارای ناهار رو انجام بدم‌.
جیمین و جونگکوک با اجازه ی کوچیکی از جاشون بلند شدن، جیمین دنبال جونگکوک راه افتاد.
بعد از اینکه به اتاقی رسیدن جونگکوک درو باز کرد و اول از جیمین خواست وارد شه. بعد از اینکه جیمین وارد اتاق شد، به اتاق نگاهی انداخت. جونگکوک پشت سرش در اتاق رو بست و از پشت سرِ جیمین بهش خیره شد.
دکور سفید و مشکی چیزی بود که نظر جیمینو جلب کرد. هردو رنگ به میزان متناسب با اون یکی توی دکور اتاق به کار رفته بود. همه چیز مرتب بود! خبری از وسایل پخش و پلا، لباسایی که روی زمین یا صندلی ریخته یا گذاشته شده باشه نبود!
میزش هم حتی مرتب بود.
قاب عکسایی روی دیوار خودنمایی میکرد، جیمین به طرفشون رفت.
عکسای زیادی نبود. بیشتر عکسای خانوادگیشون بود، جز یکی دو مورد که جونگکوک در  کنار پسر دیگه ای بود. تو تموم عکس ها جونگکوک خوشحال بود و جیمین این رو میتونست به راحتی بفهمه.
+اون یوگیومه، دوست صمیمیم! همون عکاسه که باعث شد من به فشن شوت بیام.
-      آهان. پس باید یه روز ببینیمش و ازش بابت اینکارش تشکر کنم. 

Comfort MeTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang