black hat

تازه وارد کلاه پوش

هروقت خسته و ناراحت بود، روی چهارچوب پنجره اتاقش میشست و یه سیگار ماربلوگلد میکشید. همیشه هم نیکوتین سیگار و ویوی پنت هوسش کار خودشون رو به خوبی انجام میدادن.

بکهیون : فردا روز بزرگیه. مگه نه ددی؟

نیازی نبود که برگرده یا صدای قدم های ددیش رو بشنوه. بینی بکهیون هیچ وقت نمیتونست بوی عطر سرد و همیشگی ددیش رو نادیده بگیره.

پسر پشت سریش لبخندی زد. اینک بکهیون با چشم بسته هم میتونست اون رو بشناسه بهش حس قدرت عجیب ولی زیادی میداد. جلوتر رفت و انگشتای سردش رو روی شونه ی بکهیون به حالت نوازش وار کشید. بکهیون لرزه خفیفی بخاطر برخورد انگشتای سرد به پوست حساس و گرمش کرد.

پسر : گربه ها نمیلرزن بک. خرخر میکنن. حتی شاید برای تشکر یه دمی هم تکون بدن.

رد دندونای بک بخاطر فشار زیادی که وارد کرده بود روی سیگار نقش بست.

بک : گه گاهی زبون ددی تند و تیز میشه.

پسر : اوپس! گربه امون عصبانی شد؟

بک دیگه جواب نداد. تقریبا اخرای سیگارش بود که دستای مرد بزرگتر توی موهای بک پیچیدن و اونهارو به سمت عقب کشید. گردن بک به سمت عقب خم شد. بک به چشم های پسر بزرگتر خیره شد و لبخند درخشانی زد.

پسر سیگار رو از لب های بکهیون در اورد و انداختش پایین. بکهیون نوچی کرد ولی چشم هاش رو از ددیش برنداشت. لحظه ی بعد، رول ماریجوانا جای سیگار ماربلو گلد رو توی دهنش گرفت.

بکهیون : میدونی که ماریجوانا دوست ندارم. من مواد نمیکشم.

خواست رول رو از توی دهنش در بیاره که پسر قد بلند تر دست بک رو گرفت و رول رو بین لب های بک فشار داد.

پسر : خیلی کار ها قراره انجام بدی که دوستشون نداری.

صدای فندک توی گوش بک انعکاس پیدا میکرد همراه با اون صدا، رول توی دهن بک هم شروع کرد به سوختن و دودش توی فضا میپیچید.

فردا صبح : سوم شخص : بک :

بک هودی مشکی رنگش رو تنش کرد. از اینه به خودش نگاه کرد. همیشه تضاد پوست سفیدش با رنگ مشکی رو دوست داشت.

وقتی بلاخره از اینه نگاهشو برداشت، تازه چشمش به پونزده تا قرص که به ترتیب روی میزش چیده شده بودن افتاد. کنارشون هم یه جام طلایی اشنایی به بک دهن کجی میکرد. اون جام... دیشب رول ماریجواناش رو توی اون جام خاموش کرده بود. چه زود تمیزش کرده بودن.

شونه ای توی موهای بلوندش کشید. در هر حالتی باید مرتب باشه. حتی اگه پونزده تا قرص و یه تشنج حسابی توی برنامه ی امروز صبحش باشه!