you and I

81 18 31
                                    

اهنگ پیشنهادی که حتما با چپتر گوشش بدید فوق العاده وایب رو بهتون منتقل میکنه :     A million on my soul

.........................

لیسا هوفی کشید و با خشم توی اتاق قدم میزد. اخماش توی هم پیچیده بود و ساعت نزدیک های یازده بود. فقط چهار دقیقه تا تموم شدن وقت اون مامورلعنتی مونده بود.

اعتراض کل ازمایشگاه رو گرفته بود. دکترا و بقیه گرسنه و عصبانی شده بودن. لیسا واقعا نمیدونست چیکار باید بکنه.

لیسا : به نفعتا تلفنت رو جواب بدی تخم سگ.

لیسا شماره ی بکهیون رو گرفت و صدای زنگ گوشی بکهیون از پشت در ازمایشگاه به گوش رسید.

جو عصبی ازمایشگاه یه باره با صدای زنگ گوشی بکهیون و باز شدن در تبدیل به یه جو متشنج شد.

بکهیون : بوی شور ترستون رو میتونم حس کنم دکتر های عزیز. هرچند بوی ترس یکیتون خیلی خیلی قوی تر و بیشتره. اوه از بوی ترس حرف میزنم فکر نکنید منظورم اینکه دزد قصه ی ما گرگینه است. یه اصطلاح بود. حالا ممنون میشم از همدیگه فاصله بگیرید و لیسا خانم کمکم کنه.

لیسا با جدیت به بکهیون سرخوش نگاه کرد. بکهیون یه اسپری با مایع شفافی گذاشت توی دست لیسا.

بکهیون : برای درست کردنش تمام شب رو بیدار موندم. لطفا هدرش نده. دکترا رو نصف میکنیم و این رو میزنی توی صورتشون. یکی یکی و برای هر نفر یه دقیقه صبر میکنی.

لیسا : داری چیکار میکنی؟ این چیه؟

بکهیون برگشت رو به دکترا و شروع کرد حرف زدن.

بکهیون : چیزی نیست که نگرانش باشین من بهش مطمئنم. *برگشت سمت لیسا* وقتی پیداش کنیم همه چیز رو میگم.

لیسا : تاوقتی ندونم چیه به دکترام نمیزنم. جون اونا خیلی برام با ارزشه.

بکهیون : باشه. توش اب، بزاق تک شاخ، مقداری خاکستر ققنوس و اشک چشم بختک و یه کم دی ان ای گرگینه. میدونی که دی ان ای گرگینه میتونه اثره یه چیزی رو شیش برابر کنه. درواقع به گفته ی عوام، قوامش بیاره.

بکهیون اسپری خودش رو برداشت.

بکهیون ؛ دوتا گروه میشید. بیست و چهار نفرتون بره سمت لیسا و بیست و دو نفرتون بیاد سمت من.

کار شروع شد. بکهیون میدونست دزد توی تیم بکهیون عمرا نمیاد. پس تمام مدت یه چشمش به کار خودش و یه چشمش به لیسا بود.

ته دلش از معجونش قرص بود. باید کار میکرد. باید کار میکرد. باید کار میکردی. بکهیون روی تو حساب بسته لعنتی.

با کم شدن نفرات بکهیون یه پوزخند زد. هشت نفر توی صف لیسا مونده بودن که بکهیون نفرات خودش رو تموم کرد و رفت سمت صف لیسا.

black hat Donde viven las historias. Descúbrelo ahora