Disappoint

91 31 12
                                    

بکهیون به اتاق تمیز، مرتب، سفید رنگ و کوچیک رو به روش خیره شد. کیف کوله پشتیش رو روی صندلی کنار در انداخت و روی تخت ولو شد.

دست هاش رو روی صورتش گذاشت و اهی از خستگی کشید. هنوز از دیشب حالش سرجاش نیومده بود. کابوس ترسناک دیشب اذیتش میکرد... خیلی زیاد!

بکهیون، تو بدترشم دیدی! خودتو جمع کن.

بکهیون سری تکون داد و انگشتش رو دور انگشتر حاوی قرصش حلقه کرد. "تو به سرنوشت اونها دچار نمیشی. نه قبلا دچار شدی نه الان دچار میشی و نه بعدا" با این حرفها یه کم اروم تر شد.

ساعت دیوار، ساعت تقریبا یازده صبح رو نشون میداد. بکهیون میدونست یازده و نیم باید دوباره برگرده به اون کشتارگاه لعنتی‌. ولی اینبار نه به عنوان یه مامور پلیس، بلکه به عنوان یه کارگر.

لباس هایی که از لیسا گرفته بود رو پوشید. حالا شبیه کارگر های قرمز پوش کشتارگاه شده بود. بکهیون قرمز پوش نبود ولی میتونست تا یه حدی از شرایط زندگی اونهارو تحمل کنه. حداقل امیدوار بود بتونه وگرنه قطعا وسطای اجرای نقشش یا از گرمای کوره ها میمرد یا از نبود اکسیژن کافی.

طرفای همون یازده و نیم اماده شدنش تموم شد. نفس عمیقی کشید و کارت قرمز رنگ مخصوص قرمز پوش هایی که لیسا بهش داده بود رو توی دستاش یه دور چرخوند.

هر رنگ روی کارت یه اشاره ی مستقیمی به گونه اش داره. قرمز برای اسم قرمز پوش ها و ابی برای رنگ چشم های الفاها موقع تغییر شکل.

حتی توی انتخاب رنگ مشخصه ی گرگینه ها دقتی به این نمیکردن که امگاها باعث ادامه نسل اون لعنتی ها میشن. فقط قدرت براشون مهم بود.

هوفی کشید و کارت در کشتارگاه رو باز کرد. همزمان از توی فضای فکری خودش هم در اومد و به فضای کشتارگاه دقت کرد. تمیز تر از دیروز بود. هیچ جسدی توش نبود ولی وقتی راه میرفت صدای له شدن ناخون ها زیر پاهاش و انگشتایی که له اشون میکرد رو میشنید.

قوی باش بکهیون این اولین پرونده اته. نمیتونی ددی رو نا امید کنی. تو باید باعث افتخارش بشی.

بکهیون چهره همه قرمز پوش هارو با دقت نگاه کرد. پرونده یه سری هاشون رو دیشب تونسته بود پیدا کنه و یه چیزایی از زندگی شخصیشون بفهمه.

پس اول رفت سراغ اونی که بیشتر از همه میشناختش.

: تو جدیدی؟

ریچل گاست. یه سیاه پوست امریکایی که حدود شصت تا نژاد پرستی که بهش بی احترامی کرده بودن رو کشته بود. پرونده قطوری داشت اما برای دولت هم کم کاری نکرده بود. تقریبا یه جور سگ نگهبان به حساب میومد. گه گاهی گاز هم میگرفت وه دولت میتونست باهاش کنار بیاد.

البته خودش هم پاش رو فراتر نمیزاشت. چون تبعید کردنش به امریکا براش حتی بدتر از مرگ بود... موجودات فرا انسانی توی امریکا هیچ طرفداری نداشتن!

black hat Where stories live. Discover now