00. 22

5.2K 750 114
                                    

"ارباب .."تهیونگ چشماشو باز کرد و با چهره دختری که سعی در بیدار کردنش داشت روبه رو شد "چی شده ؟"

"رسیدم ارباب  الان تو فرودگاه ژاپن هستیم " دختر گفت و بعد از تعظیم کوتاهی رفت

تهیونگ نگاهی به پسر کوچکتر که خیلی اروم توی بغلش خوابیده بود کرد و دستش رو نوازش وار روی گونه جانگ کوک حرکت داد

"بیدار شو بیبی" تهیونگ در حالی که هنوز داشت نوازشش میکرد گفت ولی سریع دستش رو پس کشید

'چرا دارم اینقدر خوب باهاش رفتار میکنم اون فقط یک بردست ...' تهیونگ در حالی که داشت جمله اخر رو برای چندمین بار تو ذهنش مرور میکرد با سرعت از جاش بلند شد و باعث شد سر پسر کوچکتر پایین بیوفته و  از خواب بپره

"رسیدیم زود بلند شو و دنبالم بیا  "

جانگ کوک در حالی  که هنوز اتفاقات اطراف رو هضم نکرده بود و  داشت چشماشو میمالید‌ بدون حرف بلند شد و دنبال ددیش راه اوفتاد

تهیونگ و جانگ کوک بعد از پیاده شدن از هواپیما سوار ماشین شدند ، پسر کوچکتر با دقت داشت همه جا رو برسی میکرد و به شیشه ماشین چسبیده بود

بعد از چند دقیقه ماشین جلوی هتل بزرگی وایستاد ،جانگ کوک طبق دستور تهیونگ پیاده شد و کنار ددیش راه اوفتاد هنوز هم  داشت با دقت همه جا رو نگاه میکرد

بعد از وارد شدن به اون هتل بزرگ جانگ کوک به وضوح نگاه همه رو روی خودش و تهیونگ احساس میکرد و همین باعث شد بیشتر به تهیونگ بچسبه

(چند دقیقه بعد )

‌ ‌کوک‌ بعد از اینکه همه اتاق رو برسی کرد روی یکی از مبل کنار تهیونگ نشست   "ددی ساک من کجاست ؟"

درست بعد از تموم شدن حرف جانگ کوک تقه ی ارومی‌‌  به در خورد  "پشت دره " تهیونگ‌‌ گفت

"میتونم ..." (میتونم درو باز کنم مخاست بگه   )

"اره " تهیونگ که انگار مغز پسر کوچکتر رو خونده بود جواب داد

جانگ کوک بلند شد و درو باز کرد ولی به طرز عجیبی هیچکس‌ جلوی در نبود و فقط ساک خودش و یک ساک دیگه که احتمال میداد برای ددیش باشه جلوی در بود

هر دو رو‌ داخل اتاق هل داد و بعد از اینکه ساک تهیونگ رو گوشه ای قرار داد بلافاصله زیپ ساک خودش رو باز کرد و نفس عمیقی از سر اسودگی کشید

"اونا عروسکن جانگ کوک؟ " تهیونگ در حالی که داشت با تعجب  به پسر کوچکتر نزدیک میشد پرسید

جانگ کوک با ذوق سرش رو به علامت تایید تکون داد و اره ای زیر لب گفت

" تو به جای لباس عروسک اووردی کوک ؟"

"اخه ددی من که نمیتونستم تنهاشون بزارم "

تهیونگ اخم غلیضی کرد  " میخام ببینم چطوری قراره یک هفته این لباس ها رو بپوشی "(لباس هایی که تو تنشه رو داره میگه 🙂 ) پسر بزرگتر با حرص گفت و بدون حرف دیگه ای به طرف حموم رفت

cute babyWhere stories live. Discover now