00.10

6.6K 858 109
                                    

جانگ کوک رو اروم روی تخت خوابوند پسر کوچکتر بعد از اه ناله از درد شکمش توی ماشین خابش برده بود لباس جانگ کوک رو بالا داد و نگاهی به کبودی های روی شکمش انداخت و فش  زیر لبی به نامجون گفت

کرمی که توی راه از داروخانه گرفته بود رو روی کبودی های جانگ کوک زد و بعد از چک کردن زخم های شلاق که الان رو به بهبود بودن  با دقت لباسش رو پایین اوورد 

نگاهی به زخم روی لبش انداخت و بوسه کوتاهی روش کاشت و از اتاق خارج شد  نامجون باید توان این کارش رو پس میداد

هیچکس حق نداشت به جز خودش حتی دستش به جانگ کوک بزنه(هق😢)

****
*******
**********

جانگ کوک وقتی بیدار شد شب بود و خیلی گرسنه بود ، هنوزم شکمش درد میکرد ولی نمیتونست از اتاق بیرون بره  پس همنجوری روی تخت نشست و منتظر شد تا ددیش بیاد

حدودا بعد از چند دقیقه  در باز شد تهیونگ وارد اتاق شد
"بیدار شدی ، الان حالت بهتره ؟ " تهیونگ گفت و به جانگ کوک نزدیک تر شد

"خوبم ددی" لبخند کمرنگی زد

"الان میرم طبقه پایین تا شام بخوریم البته ...قراره خواهر و پدرت هم باشن"

جانگ کوک همین که کلمه خواهر از زبون تهیونگ بیرون اومد به سرعت از تخت پایین اومد و سرپا ایستاد که باعث شد شکمش درد کنه  "اه..بریم ..ددی" جانگ کوک گفت و دستش رو روی شکمش گذاشت

"اگه قراره اینجوری به خودت اسیب بزنی جایی نمیری و تو همین اتاق میمونی " تهیونگ با عصبانیت گفت که باعث شد جانگ کوک دستش رو از روی شکمش بکشه و با قدم های اهسته به طرف در بره

"راستی میتونی تا وقتی که خواهرت و پدرت برن من رو با اسم خودم صدا کنی"

پسر کوچکتر با تمام سرعت از پله ها پایین اومد و نگاهی به سالن بزرگ عمارت انداخت و خواهرش رو در حالی که داشت با پدرش حرف میزد پشت میز بزگ غذا خوری دید  " نونااااا"جانگ کوک با داد گفت که باعث شد خواهرش بهش نگاه کنه و زود از جاش بلند بشه

جانگ کوک سمت خواهرش دوید و محکم بغلش کرد بعد از چند ثانیه  خواهرش جانگ کوک رو یکم از خودش جدا کرد و به چشم های پسر کوچکتر  نگاه کرد "متاسفم کوکی متاسفم همش تصقیر من بود  " خواهرش گفت و روی موهای جانگ کوک دست کشید و دوباره و حتی محکم تر از قبل بغلش کرد

تهیونگ که داشت از دور این صحنه رو تماشا میکرد و ناخوناش رو از حرص به کف دستش  فشار میداد
شاید اون خواهر جانگ کوک بود ولی دوست نداشت کس دیگه ای بیبیش رو اونجوری بغل کنه

نگاهش رو از اونا گرفت و به پدر جانگکوک داد که داشت با لبخندی نگاهش میکرد "ارباب کیم از دیدنتون خیلی خوشحال شدم " و تعضیم کرد

cute babyOnde histórias criam vida. Descubra agora