《قسمت هشتم: اولین کلمه》
〰️🎀〰️🎀〰️🎀〰️جیمین رو روی زمین گذاشت و دست هاش رو دراز کرد تا تهیونگی که پاش رو بغل گرفته بود بلند کنه. تهیونگ هیجان زده اصوات نامفهومی زمرمه کرد و دست هاش رو دور گردن پاپا جینش حلقه کرد.
امگا سمت کمد لباس فسقلیهاش حرکت کرد و بعد از خارج کردن لباس سبز رنگ جیمین و لباس قرمز رنگ تهیونگ، اول از همه به طرف جیمین رفت و برای سرگرم شدن تهیونگ، عروسک پولیشی رو به دست پسر بچه داد.
بعد از اینکه دید سر تهیونگ با عروسکش گرم شده، با خیال راحت جیمین رو روی پاهاش نشوند و دکمه های سرهمی صورتیش رو باز کرد اما قبل از خارج کردنش از تنش جیمین جیغی زد و محکم ناخن هاش رو روی دست جین کشید و به گریه افتاد.
جین وحشت زده از واکنش جدید جیمین کمی خودش رو جمع کرد و پسر کوچولوی بی قرارش رو بغل گرفت.
-هیش... هیش... فقط میخوام لباستو عوض کنم...
جیمین هق هقی کرد و سعی کرد خودش رو از دست های جین بیرون بکشه. جین با نگرانی کمرش رو نوازش کرد و اون رو به سینه اش چسبوند.
توجه تهیونگ هم به جیمین جمع شد و با قدم های کوتاه و نا متعادلش جلوی جین ایستاد و با چشم های گردش به جیمین خیره شد و جین می تونست به خوبی اشکی که داخل چشم هاش جمع می شد رو ببینه.
وقتی دید جیمین قرار نیست با حرف ها و نوازش هاش اروم بشه، اون رو دوباره روی زمین گذاشت و با لحن بی حوصله ای لب زد:
-خیلی خب... لباساتو عوض نمیکنم...
جیمین با خوش حالی از اینکه مجبور نیست لباس مورد علاقه اش رو عوض کنه، از روی زمین بلند شد و سمت عروسک خرس بزرگ پایین تختش دوید و خودش رو روی اون انداخت.
بعد از رفتن جیمین، جین لباس های تهیونگ رو عوض کرد و تهیونگ با خوش حالی روی خرگوش پشمکی روی بلوزش ضربه زد و مشغول کشیدن گوش های اویزون بیچاره اش شد.
جین اهی کشید و به تهیونگی که سعی داشت خرگوش پشمکی روی لباسش رو بِکنه نگاهی انداخت.
-ته... تو نمیتونی بِکنیش...
اروم زمزمه کرد و دست تهیونگ رو از روی لباسش جدا کرد. تهیونگ با نگاه براقش به جین چشم دوخت و انگشت هاش رو داخل دهنش فرو کرد.
جین با خستگی از روی زمین بلند شد و از اتاق بیرون رفت و در رو بست. با قدم های شل و بی حالی سمت اتاق یونگی حرکت کرد و وقتی چهره غرق در خوابش رو دید دوباره سمت اتاق کوچولوهاش راه افتاد.
با ورودش به اتاق و دیدن تهیونگ که به طبقه چوبی چنگ انداخته بود وسعی می کرد خودش رو بالا بکشه سریع سمت قفسه دوید و با حلقه کردن دستش دور شکم پسر بچه اون رو عقب کشید و قطار ابی رنگی که میدونست تهیونگ دنبالشه رو دستش داد.
YOU ARE READING
Namjin's family
Fanfiction🍼My Little Wolf Family/Season 1🍼 🍼نام: خانواده نامجین 🍼کاپل: نامجین 🍼ژانر: امگاورس-امپرگ 🍼وضعیت: متوقف شده 🍼قسمتی از داستان: با عجله داخل خونه دوید و اسم همسرش رو صدا زد. -جین.. همسرش با عجله در حالی که دستش رو روی شکم برامده اش گذاشته بود ا...