《قسمت دوم: داره به دنیا میاد》
〰️🎀〰️🎀〰️🎀〰️دیگه نزدیک بود جیغ بزنه. تعطیلات این هفته قطعا بدترین تعطیلات عمرش بود.
هوسوک تمام خونه رو با اسباب بازی هاش بهم ریخته بود و مدام صدا های عجیبی از خودش در می اورد.
یونگی صدای تلوزیون رو تا اخر زیاد کرده بود و در حال دیدن انیمیشن مورد علاقه اش بود.
تهیونگ مدام بی تابی و گریه می کرد و جین نمی تونست بفهمه چرا تا دو دقیقه از اون بچه جدا میشه این طور گریه میکنه.
و از همه بد تر از صبح تا حالا به شدت شکمش تیر می کشید و داشت صبرش رو به اخر می رسوند.
با باز شدن در خونه نفس راحتی کشید و همونطور که تهیونگ رو توی بغلش بالا پایین می کرد از اشپزخونه بیرون رفت.
-جونا...
به سختی نالید و خودش رو به همسرش رسوند و عطر خنکش رو داخل ریه هاش فرستاد.
الفا ساکی که دستش بود رو روی زمین رها کرد و دست هاش رو دور تن امگاش حلقه کرد و با نگرانی پرسید:
-چی شده جینی؟...
-فکر کنم دارم از دستشون دیوونه میشم...
جین با لحن اروم و ناراحتی گفت و سرش رو به سینه همسرش کشید. نامجون لبخندی زد و بعد از بوسیدن موهای قهوه ای رنگ جین اروم ازش جدا شد و بعد از در اوردن کفش هاش داخل خونه شد.
با دیدن وضع خونه کاملا به همسرش حق داد که انقدر نا اورم و عصبی باشه. سرفه ای کرد و اخم جدی رو صورتش نشوند.
-این چه وضع خونه است... هوسوک... زود باش عروسک هاتو جمع کن... یونگی... صدای تلوزیونو کم کن...
به محض تموم شدن جمله اش هوسوک عروسک هاش رو زیر بغلش زد و سمت اتاقش دوید و یونگی هم بعد از کم کردن صدای تلوزیون اعتراض کرد:
-اخه بابا... هوسوک همش با صدای بلند از خودش صدا در میاره...
نامجون اخم هاش رو در هم کشید و به هوسوک که برای بردن بقیه اسباب بازی هاش به سالن اومده بود نگاهی انداخت.
-هوسوک... با صدای پایین تری بازی کن... تو که می دونی مامانت بارداره و تهیونگ هم هنوز کوچولوئه و باید توی ارامش باشن...
با صدای جدی ولی مهربونی گفت و هوسوک سرش رو پایین انداخت و با صدای خجالت زده ای از جین معذرت خواست.
جین لبخندی به ارامشی که توی خونه حاکم شده بود زد و جلوی پای هوسوک خم شد و پیشونی الفای کوچولوش رو بوسید.
هوسوک با خوش حال دست هاش رو دور گردن جین حلقه کرد و محکم و پر سر و صدا گونه اش رو بوسید.
تهیونگ دو ماهه نق نقی کرد و دست و پا زد. جین با دیدن حسودی پسر کوچولوش اون رو هم بوسید و با کمک نامجون از روی زمین بلند شد.
YOU ARE READING
Namjin's family
Fanfiction🍼My Little Wolf Family/Season 1🍼 🍼نام: خانواده نامجین 🍼کاپل: نامجین 🍼ژانر: امگاورس-امپرگ 🍼وضعیت: متوقف شده 🍼قسمتی از داستان: با عجله داخل خونه دوید و اسم همسرش رو صدا زد. -جین.. همسرش با عجله در حالی که دستش رو روی شکم برامده اش گذاشته بود ا...