《قسمت ششم: دعوا با یه الفای احمق》
〰️🎀〰️🎀〰️🎀〰️با زنگ خوردن موبایلش از حالت دراز کش خارج شد و بعد از اینکه روی تخت نشست، تهیونگ توی بغلش رو روی پاش نشوند.
-بله بفرمایید؟...
-اقای کیم؟... از مدرسه پسرتون یونگی تماس میگیرم...
-بله خودمم... چه اتفاقی افتاده؟... یونگی حالش خوبه؟...
جین با نگرانی پرسید و ناخواسته تهیونگ رو بیشتر به خودش فشرد و باعث نق زدن پسر کوچولوش شد.
-نگران نباشید پسرتون حالش خوبه اما متاسفانه قوانین مدرسه رو زیر پا گذاشته و دعوای شدیدی با یکی از دانش اموز ها داشته...
-چی؟... یونگی دعوا کرده؟... اوه خدا... الان میام...
بعد از خوابوندن تهیونگ بین کوهی از بالشت ها در کنار جیمین به سرعت از سر جاش بلند شد و سمت کمدش دوید تا لباس هاش رو عوض کنه و همونطور که دکمه های پیراهنش رو میبست شماره همسرش رو گرفت تا بهش خبر بده.
-جین؟... اتفاقی افتاده؟...
-جون... یونگی تو مدرسه دعوا کرده...
-چی؟...
-اره جون... خودمم شوکه ام هنوز... دارم میرم مدرسه بچه ها رو هم با خودم میبرم تو هم خودتو برسون...
با بستن اخرین دکمه حرفش رو هم به اتمام رسوند و تماس رو قطع کرد.
جیمین و تهیونگ رو بغل گرفت و بعد از پوشوندن لباس های گرم و مخملی به تنشون اون ها رو داخل کریر گذاشت و هر دوشون رو روی صندلی عقب کنار هم نشوند.
تهیونگ با جدا شدن جین ازش با بغض نق نق کرد و شروع کرد به دست و پا زدن.
جیمین که تحت تاثیر تهیونگ قرار گرفته بود عروسک جوجه اش رو محکم بغل کرد و با بغض و لب های اویزونش به جین که پشت فرمون می نشست نگاه کرد.
جین همونطور که سعی می کرد با حرف هاش تهیونگ لوسش رو اروم کنه ماشین رو روشن کرد و سمت مدرسه پسر بزرگترش راه افتاد.
به محض ورودش به دفتر مدرسه یونگی رو دید که روی صندلی خیلی اروم نشسته و به فریاد های مردی که به احتمال زیاد پدر بچه ای بود که باهاش دعوا کرده گوش میده.
-اوه اقای کیم...
مدیر مدرسه گفت و نگاه زن و مرد سمتش چرخید. سلام کوتاهی کرد و خودش رو معرفی کرد.
YOU ARE READING
Namjin's family
Fanfiction🍼My Little Wolf Family/Season 1🍼 🍼نام: خانواده نامجین 🍼کاپل: نامجین 🍼ژانر: امگاورس-امپرگ 🍼وضعیت: متوقف شده 🍼قسمتی از داستان: با عجله داخل خونه دوید و اسم همسرش رو صدا زد. -جین.. همسرش با عجله در حالی که دستش رو روی شکم برامده اش گذاشته بود ا...