👼🏻Chapter~09👼🏻

2.3K 516 71
                                    

《قسمت نهم: خرگوش هیونجین》
〰️🎀〰️🎀〰️🎀〰️

(۳ سال بعد)

با بی صدا ترین حالت ممکن وارد اتاق پسر کوچولو هاش شد و وقتی حالت خوابیدنشون رو دید خنده بی صدایی کرد.

تهیونگ کاملا روی تخت سر و ته شده بود و پتوی سرمه ای رنگش بین پاهاش پیچ خورده بود و بلوزش تا روی شکمش بالا رفته بود.

جیمین روی خرس بزرگش چرخیده بود و سرش جایی بین گردن خرس بزرگش گم شده بود.

اروم لب تخت تهیونگ نشست و بدن کوچیکش رو خیلی اروم توی بغلش گرفت. تهیونگ نق نقی کرد و سرش رو به سینه جین چسبوند.

جین به ارومی موهای خوش رنگ پسرش رو بالا زد و بوسه ای روی پیشونیش گذاشت.

-ته کوچولوی من... نمیخوای بیدار بشی؟...

و بوسه ارومی رو لپ های سرخش گذاشت. تهیونگ کمی لای پلک هاش رو از هم باز کرد و بعد از دیدن مادرش دوباره اون ها رو بست و زمزمه نامفهومی کرد.

جین با محبت، بیشتر از قبل تهیونگ رو به خودش فشرد و کنار شقیقه اش رو بوسید.

-پسر کوچولوی من... خوشگل من... باید بیدار بشی عزیز دلم... هیونجین منتظرته...

چشم های تهیونگ بعد از شنیدن اسم بهترین دوستش کمی باز شد و به سرعت روی پاهای جین نشست.

جین با خنده اروم تهیونگ رو روی زمین گذاشت تا دست و صورتش رو بشوره و بوسه ای قبل از رفتن روی گردنش گذاشت.

بعد از وارد شدن تهیونگ به سرویس بهداشتی، لب تخت جیمین نشست و پسر کوچک ترش رو هم مثل تهیونگ تو اغوشش کشید.

جیمین به خاطر خواب سبکش کمی لای پلک هاش رو باز کرد و با دیدن چهره درخشان جین با صدای گرفته ای گفت:

-صبح به خیر پاپا...

جین لبخند به چهره پسرش که ظاهرا دوباره به خواب رفته بود زد و جواب داد:

-صبح تو هم به خیر شیرین عسلم...

الفای کوچولو لبخند کجی زد و دست کوچکش رو دور کمر مادرش حلقه کرد.

-بلند شو قندعسلم... باید بری مهد... دوستات منتظرتن...

جیمین هومی گفت و بعد از مالیدن صورتش به لباس نرم و مخملی جین به ارومی روی پاهاش نشست.

بعد از پوشوندن لباس به پسر کوچولوهاش، همونطور که اون ها صبحانشون رو میخوردن، داخل کیف هاشون رو با ظرف های غذاشون و کمی شکلات و میوه پر کرد.

نامجون که به خاطر شیفت شب گذشته تازه از خواب بیدار شده بود، وارد اشپزخونه شد و بعد از گفتن صبح بخیر و بوسیدن لب های جین، طرف پسر کوچولو هاش حرکت کرد و بوسه ای روی موهاشون گذاشت.

Namjin's familyDonde viven las historias. Descúbrelo ahora