-رونالد ویزلی!تو چی بهش گفتی!
کلمات هشدار دهنده هرماینی از پشت در قفل شده هم هری رو میلرزوند.هری درحالی که داشت فکر میکرد با پاپیون دور گردنش بازی میکرد....مشکل چی بود؟مگه روز عروسیش نبود؟
نمیدونست کِی درو قفل کرده.شاید هم الان بیهوشه.فکر نمیکرد اتفاق خاصی افتاده باشه چون هنوز هم کسی سعی نکرده بود درو بشکونه.
-چی من چیزی نگفتم!
-پس چرا باید با طلسمی که من نمیشناسمش در رو روی خودش قفل کنه؟
لب های هری لبخندی به خودشون گرفتن اون میدونست این طلسمو هرماینی بلد نیست و به خودش افتخار میکرد.این طلسم خیلی نادر بود و هر کسی بلد نبود راه اندازیش کنه شاید از هر صد نفر یه نفر.و تازه ضدطلسمش هم خیلی سختتر بود.
زوج پشت در بعد از چند دقیقه بحث به این تتیجه رسدن که با شاه دومادمون صحبت کنن:
-هی هری میشه درو باز کنی؟
هری آب دهنشو قورت داد
-نه نمیتونم.
کلمه ها مثل رنده گلوش رو پاره میکردن.
-نمیتونی؟یعنی نمیخای؟یا نمیتونی طلسمو باز کنی؟
قبل از جواب دادن یه فوت انداخت بیرون.لبش رو گاز گرفت و با طلسم آگوآمنتی یه بار دیگه آب خورد.
هری جشن هرماینی و رون رو به خاطر میورد خیلی واضح
همه چیز عالی بود.جینی ساقدوش عروس بود و هری ساقدوش دوماد.لباس مخملی جینی خیلی قشنگ بود.یادشه ک هری جینیو اون موقع بیشتر از هرچیزی میخواست.
-نه،میتونم بازش کنم.
رون عصابش بهم ریخته بود.هرماینی هم هی بهش سر کوفت میزد.استرس هری کم بود که آهنگ جشن هم شروع شد به زدن.سلیقه مالی توی انتخاب آهنگ افتضاح بود.رون امروز شکلات نخورده بود و بیشتر از روزای دیگه اعصابش بهم ریخته بود چون شکلااااااات نخورده بود!
-من..فقط..یکم...زمان آره من فقط یکم زمان میخوام...
دستای هری مثل زلزله پنجاه ریشتری میلرزیدن.
-خب پس من میرم سراغ بقیه کارا و رونالد اینجا میمونه.
-اما ماینی منم میخا-
-حرفی نباشه رونالد ویزلی!
هری:
-هی بچه ها!بسه
-نیم ساعت دیگه بیرون میبینمت هری
هرماینی دوید و از پله ها پایین رفت.سکوتی طولانی فضارو گرفته بود.رون تغییر مکان داد اما حرفی نزد.کت و پیرهن هری از عرق خیس شده بودن.هری ته مونده لیوان رو روی خودش ریخت که یکم خنک شه.
یعنی ممکنه مالی یه طلسم واسه خشک کردن عرق داشته باشه؟
دوباره سعی کرد به جینی برگرده و به اون فکر کنه.جینی دختر خوشکلی بود..صدای پا روی پله ها دوباره اومد.
-برنامه عروسی خیلی استرسزا بود.
هرماینی دوباره برگشته بود.
-هری؟
هری جوابی نداد.اضطرابی که داشت نمیزاشت حرف بزنه...جینی چه مشکلی داشت که هری مثل بقیه پسرا نمیرفتو به جشنش برسه؟یا بهتره بگم هری چه مشکلی داشت؟
صدای کفش دیگه ای هم از پله ها شنید.
-اینجا چی میکنی تو؟
-جرات نداری بهش نزدیک بشی!اون داره اماده میشه نمیخواد مزاحمش بشیم.
-روز عروسیشه!روز عروسی استرس آوره.
صدای بم مرد هریو لرزوند اون میدونست صدا مال کیه!
-من میدونم امروز چه روزیه گرنجر..
(چوبش رو از شلوارش در اورد)برو کنار ویزلی..
YOU ARE READING
I'll give you five|drarry
Fanfictionروز ازدواج هری پاتره؟ آیا کسی میتونه نظرش رو تغییر بده؟ این داستان متعلق به من نیست و متعلق به @-saintdrarry هستش من فقط ترجمه میکنم ۱۰ پارت:تکمیل شده