چوب دستی دراکو از دستش فرار کرد و به سمت دست منتظر هری هجوم برد،دراکو دهنش رو بازکرد و یه ابرو بالا انداخت.
-خداییش؟
خون هری توی گونه هاش جمع شد و احساس قرمز شدن پیدا کرد،شونه هاشو بالا انداختو چوب دستیو روی میز گذاشت.
هری میدونست اگه مرد دیگه بخواد به راحتی میتونه چوب دستیش رو پس بگیره اما بر خلاف تصور هری،مرد بور فقط دست به سینه ایستاد و چشم غره رفت.هری نیاز داشت که سه دلیل دیگه روهم بشنوه.از این گذشته،اون به دراکو نیاز داشت،هری با خودش گفت "اگه تونست دلیلی بیاره که قانعم کنه من با جینی ازدواج نمیکنم".هرچند اگه شش ماه پیش ازش میپرسیدی که میخوای با کی ازدواج کنی،قاطعانه میگفت که جینی ویزلی.
اما چیزی راجع به مرد مو بور وجود داشت،چیزی که توی سال های تحصیل هم حواسشو از همه چی پرت میکرد.
-دراکو،لطفا
دراکو دوباره روی صنذلی نشست و هری به جای قبلیش روی تخت برگشت.
دراکو لباشو بهم فشار داد و سه انگشتش رو بالا اورد:
-اون هنوز عاشق توماسه...
هری ناخواسته دستش رو مشت کردو به دیوار کوبید،غضروف های انگشتاش یکم قرمز شد و بند دوم انگشتش خون اومد.
-میدیوم بِیسوم
هری طلسم رو زمزمه کرد و دستش به حالت عادی برگشت،دراکو آه کشیدو روی صندلی لم داد.
هری لب هاش رو لیس زدو به دراکو نگاه کرد.آماده جواب دادن بهش شد:
-میدونم...
دراکو شوکه به هری نگاه کرد،دهنش باز شد اما حرفی نزد،کل دنیا میدونستن که طی 5 سال گذشته معشوقه هری پاتر با دین توماس رابطه دو طرفه داشته.هری از همه این ها خبر داشت وجزئیات رو میدونست اما 8 ماه پیش جینی از طریق روزنامه "ساحره هفته"اعلام کرد که رابطه شون تموم شده.اون روز جینی از همه روز ها کسل تر بود،توی مهمونی هاهم جینی دوروبر دین میپلکید و به هری کمتر توجه میکرد.
-من واسه جینی میجنگم..
دراکو فقط به جلو خم شد:
-هری...من هم سال هاست که برای یک نفر میجنگم،اما دیگه نمیخوام...خسته شدم از نداشتنش.
غم از صداش معلوم بود.
-امم...
-ازش پرسیدم که از ازدواج کردنت راضی هستی و اون گفت آره.این زندگی عادلانه نیست هری..
کلماتش مثل دوران بچگیش با نفرت بیرون میومد،مثل اینکه همه چی تقصیر هری بود.
-جدی میگی؟
دراکو اروم سرش رو پایین انداخت.
-آره...انتظار داشتم اون بدونه که زندگی عادلانه چجوره...من سال ها اونو میخواستم...
رنگ چشمای دراکو از نقره ای به خاکستری تیره تغییر کرد.غم توی صورتش بیش ازهرچیزی معلوم بود.
-خارج از این موضوع،من جینروا و توماس رو هفته پیش توی شیلی دیدم.
دندون های سفید دراکو روی لب پایینش کشیده شد،دست روی توی موهاش رد کرد.هری سوختن گونه هاشو احساس کرد.
-اُه... ما توافق کردیم تا قبل از عقد آزادیم...
هری قوز کرد.
-هری واقعا فکر میکنی من اومدم که جشنو بهم بریزم؟باید بگم نه...من واقعا اون هارو دیدم توی رستوران.
-خب تو اونارو دیدی و بعدش؟
-ظاهرا توماس نمیخواست این رابطه رو تموم کنه.
دراکو از صندلی بلند شد و کت و شلوار خودش رو مرتب کرد،کتش رو دراورد و پشت صندلی گذاشت.
بدنش از زیر پیرهن سفید زیر کت معلوم بود،هری احساسی زیر معدهش داشت،ناراحتی،گیجی و ی بخش هاییش حسی بود که تجربهشو نداشت که باهر کلمه دراکو بیشتر میشد.دراکو دست هاشو توی جیب هاش فرو برد.
-جینی بهش گفت که دیگه نمیتونه باهاش باشه ولی میخوادتش.
-چیزی که به من گفت این نبود.
-وقتی جینی راجع به همه چی تصمیم میگیره همین میشه..
-نمیدونم چی بگم.
-اینکه بقیه زندگیت کسی کنارت باشه که عاشقت نباشه،اذیتت نمیکنه؟
وقتی که مالفوی گفت پنج دلیل برای اینکه ازدواج نکنه،داره؛هری فکرکرد که دلایل مربوط،به ثروت،وضعیت خون یا کله نارنجی بودن ویزلی ها باشه ولی...عشق؟
صدایی توی مغزش بود،نمیدونست باعث خوشحالیش میشه یا ناراختی.فکرش رو راجع ب تصمیم هاش عوض میکرد.
-ولی اون منو دوست داره،منم دوسش دارم.
مالفوی رو تخت کنارش نشست و دوستش رو روی رون هری گذاشت:
-تو عاشقشی؟
هری لبشو گاز گرفت
-بهت گفتم که دوسش دارم.
-هری عشق و دوست داشتن یه چیز نیستن..
هری نمیدونست چی بگه،آخه یه مالفوی چی از عشق میدونست؟هری به چشمای مالفوی نگاه کرد دوباره نقره ای شده بودن.
ظاهرا دراکو مالفوی عاشق بوده،یه عشق واقعی،عمیق وخواستار محبت...مثل یه گل که اگه محافظت نشه پژمرده میشه.
شایعه هایی راجع به دختر گرین گراس ها بود،ولی چند وقت بعد به دلایلی نامزدی بهم خورد،پنسی پارینسون؟دوست دختر سابقش؟
نه،اونم نه.چند وقت پیش با نات ازدواج کرده بود...خب طرف میتوست یه پسر هم باشه.شاید بلیز زابینی؟هر دو قد بلند،خوشتیپ..
دراکو به روشنی روز و بلیز به تاریکی شب.ترکیب جالبی بود.اما هری مخفیانه امیدوار بود که اون شخص هیچوقت جواب مثبت رو به دراکو نده.
صدای بلندی از در اومد،حاشیه های در،رنگاش مختلفی به خودشون میگرفتن،طلایی یا آبی،زرد،صورتی.
هری شوکه شده گفت:
-من تعجب میکنم چطور ماینی هنوز این طلسمو پیدا نکرده.
-بخاطر اینکه به این فکر نمیکنه که این طلسم ساده ست،فکر میکنه سخته و طلسمای ساده جواب نمیدن.
-اُه.
دراکو پوزخند زد.
-این طلسمو باید با طلا نوشت
هری احساس میکرد الان از شدت معده پیچه(البته این اسمو هری انتخاب کرده بود.هنوز نمیدونست این چه حسیه)قرمز میشه.
-صورتت هری
دراکو یکم خندید.به جلو خم شد.حالا هری قرمز تر بود و این باعث شد ک مرد دیگه شدیدتر بخنده.معده پیچه هری بیشتر میشد.
خنده دراکو کمتر شد و کم کم فضا ساکت شد.
هری اجازه داد نگاهش به لبای دراکو بیفته ولی...نه هری تو نامزد داری این فکرواز سرت بیرون کن.درضمن این مالفویه و اون پسره،تو گی نیستی این فقط یه هوسه.هری احساس میکرد شلوارش داره برجسته میشد.دراکو متوجه شد که هری راحت نیست برای همین از کنارش بلند شد و دوباره به سمت صندلی رفت.درمقایسه با ظاهر شیک دراکو،هری با کت پرت شده،پیرهن دکمه باز و کراوات بسته شده بود.این که دکمه هاش باز بود اونو قرمزتر میکرد.
-هنوز قانع نشدی؟
YOU ARE READING
I'll give you five|drarry
Fanfictionروز ازدواج هری پاتره؟ آیا کسی میتونه نظرش رو تغییر بده؟ این داستان متعلق به من نیست و متعلق به @-saintdrarry هستش من فقط ترجمه میکنم ۱۰ پارت:تکمیل شده