همچنان هرماینی و رون داشتن تلاش میکردن که درو باز کنن.صداهاشون میومد:
-اه معلوم نیست داره از چه طلسمی استفاده میکنه.
-به نظر نمیآد مالفوی بخواد اونو بکشه ماینی،بیا نگران نباشیم.
-از کجا میدونی که قرار نیست به هری آسیب برسونه؟
-خب گوش کن،اون بزاره توس عروسی همه ببیننش و بعد هریو بکشه،یکم ضایع نیست؟راسو از این حرفا باهوش تره.
بنظر میاومد هرماینی نسبت به حرفای شوهرش سرگرم شده،هری لبخند زد.
-رونالد بیلیوس ویزلی،چرا ادای طلسم شکنارو در میاری؟
-اُه حالا طلسم شکن شدم؟
هرماینی خندید صدای آهنگ بلند شد،زمان دقیق مراسم داشت کم کم فرا میرسید،هری به این فکر کرد که یه روزی اونو جینی هم مثل رون و هرماینی جر و بحث میکنن.اما بعید بود.
-هری،دقت کن عشق مثل اینه،همینقدر خاص.
اون چیزی که رون و هرماینی داشتن اصلا مث خودشو جینی نبود.هری نفس عمیقی کشید و واسه این که اروم شه از جاش بلند شد،جرات نداشت به سمت مرد دیگه بره،ممکن بود هرکاری ازش سر بزنه...پس رفتو به کمد پرسی تکیه داد.
نمیدونست چرا اما دوست داشت توجه دراکو رو جلب کنه،کراواتش رو باز کرد،دکمه هاشو بست بجز دوتا دکمه بالا و آستیناشو تا آرنجش بالا زد.
-بهتره من برم.
مالفوی از صندلیش بلند شد و رفت که کتشو برداره،که هری داد زد:
-نه
-ببین،واقعیت این که شما دوتا زندگی متفاوتی میخواین،عاشق هم هم که نیستین،ولی تو بازم قانع نمیشی.
هری دست به سینه ایستاد.
-من میخوام هر پنج دلیل رو بشنوم.
چشمای دراکو برق زد و دهنش کج شد و لبخند زد.نگاه هری به عضله های زیر پیرهن دراکو افتاد...نه،هری نه..
هری نگاهش رو به صورت دراکو برگردونده بود؛استخون گونه ش جوری بود که مغرور بودنش رو نشون میداد...لب های صورتی رنگ پریده ترک خورده...انگار از هری اصرار میکردن که ببوستشون.هری برجستگی روی شلوارش رو احساس میکرد واسه همین دستاش رو انداخت.صورت هری عرق میکردو قلبش تند تر میزد..این چیز خوبی بود؟
دراکو به سمت هری قدم برداشت،هری آرزو میکرد یا اتاق پرسی بزرگ تر بشه یا آب بشه بره توی زمین.مالفوی جلو اومد و بیست سانتی متری هری ایستاد.این دفعه چهار انگشتش رو بلند کرد و سمت هری برد،خم شدو در گوش هری زمزمه کرد:
-مطمئنی؟
برگشت سمت صورت هری اما اینبار نزدیک تر بود،چشماشون توی چشمای هم بود،هری نمیتونست چشماش رو از دراکو جدا کنه،نفس دراکو که بوی نعناع داشت و گرم بود به صورتش میخورد،بینی هاشون تقریبا همدیگه رو لمس کردن.البته اگه دراکو چند اینچ بلند تر نبود واقعا همو لمس میکردن.اختلاف قدیشون باعث میشد هری عقب تر بره که بتون چشمای مرد دیگه رو ببینه..سرش به کمد خورد،این تنها کاری بود که میتونست انجام بده،برجستگی شلوارش بیشتر و بیشتر میشد،نه هری تو نمیتونی گی باشی...
نوک چهار انگشت دراکو سینه هری رو لمس کرد.دراکو فقط لبخند زد و اروم اروم دستش رو اورد پایین،هری بدون فکر لب هاشو از هم باز کرد.انگشتای دراکو به سگک کمربند هری خوردن،نفس هری قطع شد.
دراکو سرش رو خم کردو دوباره به سمت گوش هری برد:
-پاتر فکر نکن متوجه نشدم،از رفتارت معلوم بود،فقط یه گی،یه گی دیگه رو تشخیص میده..
صدای قلبش رو از توی گوشاش میشنید،نمیتونست بزاره مالفوی برنده این بازی بشه.نفس مالفوی رو گردنش بیش از هرچیزی دیکش رو روانی میکرد...
دراکو سگک کمربند هری رو باز کرد؛حق با اون بود یعنی هری گیه؟دلیل چهارم این بود؟گرمای کف دست دراکو رو از روی زیپ شلوارش حس میکرد،هرچیزی از دراکو برای هری تحریک کننده بود.
-این هیچ معنیی نداره مالفوی،من چیزی حس نمیکنم.
دراکو زیپ شلوار هریو باز کرد و دستش رو دور دیک هری کشوند.هری خودتو کنترل کن،این تنها دلیلی بود که تو واقعا عاشق جینی نبودی...
دراکو فاصله دهنش رو با دهن هری کم کرد،هری از ترس لب هاشو به هم محکم چسبونده بود:
-این یعنی چیزی وجود دار که تو نمیخوای اعترافش کنی.
هری چشماشو بست که کاری نکنه و مغزش میخواست دستور بده که فاصله دهن هاشونو ببنده؛ آره اون شخصی که توی پاریس دیده بود مالفوی بود،مور بور صورت کشیده همه چیشون جور در میومد...اما جینی...
با خوردن نفس بعدی دراکو به صورتش،گرمای وجودش بیشتر میشد و قرمز شدن رو حس میکرد.معده پیچهش شدیدتر شده بود،بخاطر عشق بود،بخاطر خواستن بود...
هری چشماش رو باز کرد به مرد دیگه نگاه انداخت،دست دراکو هنوز همونجا بود؛داشت دیوونه میشد...
فقط چشماشو بستو به قلبش اعتماد کرد،لحظه بعد فاصله ای بینشون وجود نداشت،کلمه ای نبود،هر دو وحشیانه همو میبوسیدن.
لباشون باهم هماهنگ بود،چند ساعت گذشته بود؟شایدم چند سال.
زبون هری بی اختیار بیرون اومد و اجازه ورود به دهن دراکورو خواست،زبون هاشون باهم میرقصیدن و برای فرمانروایی میجنگیدن تا اینکه هری خسته شدو به دراکو اجازه ورود داد.
زبون دراکو وارد دهن هری شد و کنجکاوی همه اونجارو گشت.دندون هاش رو،حتی لثه هاش رو میتونست لمس کنه،هری فقط تونست ناله خفیفی از خودش بروز بده.بالاخره بعد از هرچند سالی که بود از هم جدا شدن...
-نمیتونم تحملش کنم
نفس نفس کنان به زبون اورد.
BINABASA MO ANG
I'll give you five|drarry
Fanfictionروز ازدواج هری پاتره؟ آیا کسی میتونه نظرش رو تغییر بده؟ این داستان متعلق به من نیست و متعلق به @-saintdrarry هستش من فقط ترجمه میکنم ۱۰ پارت:تکمیل شده