5

1.2K 221 1
                                    

گیجی از صورت هری می‌بارید،مطمئن نیست چی باید بگه،مالفوی دستش رو اورد بالا و پشت گردن هری گذاشت و صورتش رو به سمتش خم کرد.هری فکر کرد می‌خواد بب- ببوستش،نفس های مالفوی بوی نعناع میداد و گرمی خاصی داشت.
برخلاف تصورات هری ،مالفوی نبوسیدش...فقط خم شدو پاپیون هریو باز کردو ب سمت صندلی برگشت،هری نمی‌دونست چرا اما نزدیک بود مالفوی چیزی رو به بدنش میده که حضور جینی نمی‌داد...
-من تا قبل از اینکه به مدرسه برم فکر می‌کردم تو یه خدای به تمام معنایی چون پدرم خیلی از تو صحبت میکرد.
هری با تصور اینکه لوسیوس مالفوی ممکنه چی به دراکو گفته باشه، دهنش باز شد.مالفوی دوباره گفت:
-من چیزی که میخواستمو هنوز نگفتم.
-بیخیال،خب بگو
-این اصطلاح ماگلی رو شنیدی؟"دنبالش نگرد فقط مثل یه بت بپرستش که ناامید نشه".
-یعنی می‌خوای بگی من بت تو بودم دراکو مالفوی؟
یکی از دستای مالفوی گره خورد و دست دیگه‌ش رو به صورت هفتی زیر چونه‌ش گذاشت.
-من دارم می‌گم تو منو ناامید کردی هری پاتر!
مالفوی دوباره بلند شد از توی کمد یه کراوات برداشت و آماده بستنش برای هری شد.دستش رو روی پیرهن هری کشید و پیرهنش رو زیر شلواری هل داد...هری حواستو جمع کن..
مثل این می‌موند که مالفوی هریو مست میکنه با حرکتش با هر واکنشش.دستاش بدنش رو نوازش میکرد...
-پاتر حواست هست؟
نفس مالفوی روی صورت هری میریخت.
-وقتی به هری پاتر فکر میکردم شخصیتی مثل یه پیامبر جلوی صورتم شکل میگرفت اما تو،نه تنها نمی‌دونستی باید چجور باشی،بلکه نمی‌خواستی بدونی
هری خودش رو به سمت آینه دیواری برگردوند کراوات گریفیندور درست زیر چونش نصب شده بود،از کار دست دراکو خوشش اومده بود،حتی احساس خفگی هم نمیکرد:
-و این موضوع تورو ناامید میکنه؟
سعی کرد بچگی های دراکو رو توی قطار منتظر دیدن یه فرد مشهور رو تصور کنه و که یهو هریو میبینه.هری نمی‌دونست چرا اما لبخند زد،به نظر دراکو هم متوجه شد که هری خوشحاله.
-نه این ناامیدم میکنه که تو شخصی بودی که مردم می‌دیدن!
-و دقیقا این چه ارتباطی با منو جین داره؟
-اون از بچگی راجع به محبوبیتت می‌دونست.
هری همیشه می‌دونست که جینی از بچگی دوروبرش می‌پلکید. ولی به اینش فکر نکرد بود.یاد اون شب افتاد که جینی مست بود و اعتراف کرد که بچگی آرزوی ازدواج با هری و محبوب شدن رو داره و تصور میکنه که چطور هریو میبوسه.
هری که لباساش خیس عرق بود.تصمیم گرفت لباساشو عوض کنه و دکمه هاشو باز کرد و توی کمد پرسی دنبال یه تیشرت گشت.ولی پیدا نکردو با دکمه های باز روی تخت پرسی نشست.
-دراکو اون می‌دونه من کیم،اون دیگه بچه نیست..
چند لحظه به سکوت سپری شد.ادامه داد:
-تو هنوز منو قانع نکردی.
دراکو از جاش بلند شد و به سمت کمد پرسی رفت که دنبال یه تیشرت بگرده اما صدایی که از در می‌اومد اونارو شوکه کرد.
رون و هرماینی سعی داشتن درو باز کنن ولی موفق نمی‌شدن،هری می‌تونست صدای هرماینی رو موقع بحث کردن با رون بشنوه.
دراکو دستش رو بین موهاش برد و یه تکونی بهشون داد.
-خب اگه مطمئنی بهتره برم..
هردو نگاهی به پنجره انداختن،آفتاب غروب،نوری طلایی و نارجی به اتاق پخش میکرد.
مالفوی پرسید:
-دوسش داری هری؟
نگاه هری به دراکو برگشت،توی صورت دراکو چیزیو می‌دید که هیچوقت ندیده بود،نمی‌تونست تصورش کنه.
-جینی؟آره
به همه دخترای دوروبرش فکر کرد؛هرماینی هم بود،اما اون رو خیلی دوست نداشت،بهرحال با جینی هم اوقات خوشی رو داشت.
جینی باعث خوشحالیش بود،چند وقت پیش هم که به سفر پاریس رفته بودن خیلی خوش گذروندن البته بیشتر روی ماموریتاشون تمرکز داشتن،هم میگفتن که اونا باهم عالین و برای هم ساخته شدن و البته که جینیو دوست داشت.
دراکو نگاهش رو از هری دور کرد و با غم غیرقابل تشخیصی گفت:
-خب  بهتره برم،چیزی برای گفتن نمونده
وقتی برگشت که طلسم رو تلفظ کنه چیزی از مغز هری گذشت.
توی دوران مدرسه،دراکو کاری جز بدبخت جلوه دادن هری انجام نداده بود؛پس چرا الان میخواد هریو از ازدواج با جینی منصرف کنه،لابد بازم از این برنامه ها داره ولی قلب هری چیز دیگه‌ای می‌گفت.
-صبرکن!
این کلمه بدون فکر از دهنش پرت شد،هری فهمید که دست دراکو رو گرفته.احساس میکرد یه جرقه از بدنش بالا میره و گونه هاش رو می‌سوزونه.دستش رو انداخت:
-چیه؟
-تو فقط دو دلیل گفتی.
-خب میدونی،فکر کردم مشکلمو میتونم درست کنم...
خندید و حرف خودش رو قطع کرد.
-اما ظاهرن اشتباه کردم.
-دراکو چی می‌گی؟
هری سعی می‌کرد بفهمه مرد دیگه چی می‌گه اما باعقل جور در نمی‌اومد‌.
چشماش می‌خواست اشک بریزه اما با پلک زدن از بین بردش و بغض گلوش رو خورد.
-هی هری،تو اونو دوست داری،این مهمه...بقیه چیزا مهم نیست.واست آرزوی خوشبختی دارم.
هر کلمه که از گلوش بیرون می‌اومد یه خنجر به قلبش می‌زد،برگشت به سمت در و آماد گفتن طلسم شد-.
-اَکسیو چوب دستی!

I'll give you five|drarryOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz