9

1.3K 203 16
                                    

هری یه لحظه به این فکر کرد که از قیافه شون معلومه داشتن چیکار میکردن یا نه؟ولی خب همه اونقدر شوکه بودن که به این چیزا توجه نمیکردن،سر و صدا اتاق رو گرفته بود
لونا و نویل و ماینی ،رون و حتی آرتور هم اومده بود و باهم پچ پچ می‌کردن.
که مالی گریه کنان و با صدای بسیار بلند به سمت هری اومد و اونو توی آغوش گرفت،چشمای هری دنبال دراکو می‌گشت اما مرد دیگه خیلی دور بود...
-وای هری عزیزم من خیلی متاسفم.
-چرا؟چی شده مگه؟
-اون یه نامه نوشته..
مالی هق هق کنان نامه رو از توی جیبش در اورد،نامه چروک شده بود و خیس بود.
-میشه من بخونمش؟
جفتشون برگشتنو چشمای نقره ای اون رو دیدن.
هری نامه رو از مالی گرفتو به معشوق جدیدش داد،دراکو هرچیزی که اونجا نوشته شده بود رو خوند.
-از طرف جینیه
-ولی اون نباید اینکارو میکرد.
هرماینی کیف پولش رو به سمت رون پرت کرد:
-رونالد!کی می‌خوای بفهمی که بقیه هم حق انتخاب دارن؟
-ها؟چیز اشتباهی گفتم؟
دراکو:
-یه نامه دیگه هم هست واسه هری.
هری از توی بغل مالی گفت:
-نامه رو بده به من
هری به نامه نگاه کرد،دست خط جینی بود:
هری اگه بعد از من عاشق شدی حتما دنبالش برو
مرسی ک وقتی بهت نیاز داشتم پیشم بودی،تو مرد شگفت انگیزی هستی،لحظه های خوبی رو باهات داشتم،خوشحال میشم اگه فراموششون کردی واست تعریف کنم
و راستی،بهشون بگو که عروسی رو لغو میکنم.
احتمالا مامان قراره روت گریه کنه،خودتو آماده کن
هری لبخند زنان چشماش رو به جمعیت برگردوند
-اون عروسیو لغو کرده.
مالی دوباره به بغل هری برگشتو بیشتر گریه کرد:
-متاسفم هری.
-خانوم ویزلی اشکالی نداره،من ناراحت نیستم.
سرش رو بالا گرفتو به چشمای نقره ای نگاه کرد و ادامه داد:
-حتی اگه جینی هم مراسمو لغو نمیکرد خودم اینکارو میکردم..
لب های دراکو لبخند زدن،هرماینی و رون شوکه شده بودن درست مثل بقیه.لونا از اون طرف داد زد:
-میشه لباس عروسو نگه دارم؟
اگرچه مالی هنوز داشت گریه میکرد؛هری خندید.آرتور جلو اومدو گفت:
-مالی عزیزم..عیبی نداره،شاید واقعا جینی نمی‌خواسته....
مالی آرتور بغل کرد،درست مثل بقیه که هریو بغل می‌کردن
-رفیق خوشحالم ک خوشحالی.
-ماینی بهشون بگو که عروسی لغوه اما اگه بخوان می‌تونن توی مهمونی بمونن.
جورج پوزخند زدو دست به سینه به دیوار تکیه داد.
-اون وقت واسه چی جشن میگیریم؟
دراکو بعد از چند دقیقه سکوت گفت:
-خب این بستگی داره؟
-آخرین دلیل رو بهم نگفتی!
هفت جفت چشم به صاحب صدا برگشت.
مالفوی جلو اومد و پنج انگشتشو باز کردو به کمر هری فشار داد
-خب من دوستت دارم احمق،این دلیل پنجمه!
هری با اینکه فهمیده بود اما بازم شوکه شد تا اینکه لب های گرم مرد دیگه به دهنش فشار اوردو سخت بوسه زد.اهمیتی نمیداد جلو جمعه.زبوناشون توی هم‌گره می‌خوردنو لب هاشون باهم می‌رقصیدن.بالاخره کنار کشیدن،هری گوجه شده بود.
اول نگاهش به مالی و آرتور افتاد،آرتور بهش لبخند زد و پذیرفتنشون از صورتش معلوم بود.
مالی هیچوقت تصور نمیکرد که دخترش از عروسی فرار کنه و دامادش قرار باشه روز آخری گی از آب در بیاد.بقیه ازشدت شوک تکون نمیخوردن.
مالی واسه اینکه بحثو عوض کنه،گفت:
-لونا کیکا رو اوردی؟
لونا سرشو تکون داد و مالی و لونا وهرماینی با بقیه بیرون رفتن بجز رون و هری.
به سمت رون رفت و پشت به در ایستاد،هرماینی اون طرف در با لونا ومالی درباره هورمون های بارداری و ویارهاش صحبت می‌کرد،هفته دیگه قرار بود واسه تایین جنسیت بچه برنددکتر،هرماینی میگفت اگه دختر بود اسمشو رز میزارم،اگه پسر بود هوگو.
دستی از پشت کمرش رو لمس کرد،برگشت دراکو بود.
گونه های هری صورتی شدن.
-کله زخمی کی بودی تو؟
-ها؟
مالی:
-لونا کیک هارو اوردی؟
رون زد تو سرشو گفت:
-هری پنج جلسه لاس زدن واست می‌نویسم،تو این کار افتضاحی
-رون!
-بهرحال تو عضوی از خونواده مایی،هرکمکی از دستم بر بیاد واسه داداشم میکنم.
بهترین روز عمر هری امروزبود،روزی که فهمید بالاخره کیه و از این دنیا چی میخواد،روزی که خونواده دار شد..
-بعدا صحبت می‌کنیم من باید برم ببینم این جینی کصخل کجاست.
هرمااینی از بیرون داد زد:
-رونالد ویزلی!درست صحبت کن.
-باشه باشه
هری به سمت دراکو برگشت،اونا دوباره تنها شدن.
-فکر می‌کنی درو عمدا باز گذاشته؟
-بعد از این همه سال هنوز رون رو نمی‌شناسم.
-یادم بیار بعدا نفرینش کنم.
تاجایی که امکان داشت دهنش رو به دهن هری نزدیک کرد.
-دراکو!
دراکو خندید.
-باشه بابا،نفرینش نمیکنم.
-ما باید صحبت کنیم.

I'll give you five|drarryWhere stories live. Discover now