-صحبت کنیم؟من چیز دیگه ای در نظر داشتم.
دستاش رو روی باسن مرد مورد علاقهش گذاشت،هری لرزید.
-راجع به دلایلته.
دراکو تا جایی که امکان داشت با سینهش به سینه های هری فشار میورد.
-چشونه مگه؟
-فکرکنم آخری رو توضیح ندادی..
همون موقع باسنشو نوازش کرد تا بیشتر تحریکش کنه.
-چند وقته این احساسو داری؟
هری انگشتاش رو به پیرهن دراکو برد.
-سه سالی هست،چه فرقی داره...
زبونش رو به لب هری کشید
-بهتره بعدا راجع بهش صحبت کنیم...
با ناله گفت.
دراکو هری به سمت تخت پرسی کشوند و روش خیمه زد،دکمه هاش رو به همون سرعتی که هری دکمه هاش رو بازکرده بود باز کردو بار دیگه لباس هاش روی زمین بود،کمربند هریو باز کرد
-فکر کنم دلیل شماره چهار یکم روانی شده..
-درسته،فک کنم تو منو خیلی خوب میشناسی مگه نه؟
شلوار هریو پایین کشید و کفش هاشونو پرت کرد.
-خفه شو هری
-هی صبر کن.
-چرا؟یه دلیل بیار.
-در هنوز بازه.
دراکو صورتش رو نزدیکتر کرد و دستش رو روی لب های هری کشید.
-یه دلیل دیگه
دراکو لب هاشونو بهم مالید،هری دستش رو به باکسر دراکو برد و دیکشو لمس کرد.
-این دلیل کافیه؟
-حرف نداره.
دراکو کفشش رو به سمت در پرت کرد .در روی هم رفت ولی بسته نشد،آهی کشیدو با باکسر بلند شدو به سمت در رفت و اونو قفل کرد و سریع به معشوقش برگشت و فاصله شون رو با بوسه بست.
دراکو با زبونش به لب پایین هری زدو اجازه ورود خواست. برخلاف دفعه قبل هری با کمال میل اجازه داد و سریع تسلیم شد.بدناشون پیش هم سر میخورد و بهم میچسبیدن.
هری متوجه شد که دیک دراکو خیلی روانی شده.
-اوه یکی خیلی داره بهش فشار میاد
-ببندش.
دستش رو به زیر باکسر دراکو برد و لمسش کرد.
-نکن احمق میخای بکارتت رو با مردهاهم از دست بدی؟
-شاید؟کی میدونه؟
هری با تکنیک خاص خووش از زیر مرد بور بلند شد،باکسرش رو پرت کردو روی زانوش ایستاد
-نه هری،تو آماده نیستی.
-از کجا میدونی شاید من هم منتظرش بودم؟
-مطمئنی؟
-بیشتر از هرچیزی!
دراکو هریو برگردوند
-هی اینجوری اذیت میشی.
آروم دستشو به اونجا برد و دو انگشتش رو داخل کرد
-اخ
بعد از تقریبا 20 ثانیه انگشت بعدیو اضافه کرد همینطور تا آماده شه،هری بلند شد و دوباره توی پوزیشن قبلی قرار گرفت.
دراکو دهنش رو به سمتش برد و تا جایی که امکان داشت،زبونش رو به داخل هل داد.
-دراکووووو!اخخخ وای نکن داری منو میکشی!
-گفتم اماده نیستی.
-نه مطمئنم.
دراکو چوبش رو که روی کمد کنار تخت بود برداشت و با هر طلسمی که بود روغن احضار کردو دورش زد
-اماده ای؟
-آره
توی چند ثانیه بعدی هیچ فاصله ای بینشون نبود،هری جیغ زد.
-هی اگه اذیتی میتونم درش بیارم.
-نه نه!صبر کن یه لحظه
هری ادامه داد:
-برو.
دراکو آروم عقب جلو شد و مثل فنر بالا و پایین میرفت،هری ناله میکرد ولی خب بهترین چیزی بود ک تجربشو داشت.
واسه اینکه تعادلش رو از دست نده دو طرف باسنش رو گرفت...
-----
بعد از اتفاقی که چند دقیقه پیش افتاده بود کنار هم دراز کشیدن تا ضربان قلبشون به حالت عادی برگرده.
-درباره دلیل پنجم.
-هومم؟
-چرا اول آخریو نگفتی؟
-اون موقع باورم میکردی؟
هری میدونست حق با اونه نمیتونست دروغ بگه،بیشتر توی بغل فرو رفت.مرد بور پیشونیش رو بوسید.
-هی میخوای بریم پایین؟برقصیم؟
-فقط به یه شرط.
-چی میخوای آقای پاتر؟
-کی گفته تو مالفوی نشی؟
-بیخیال چی میخای؟
-اون پایپیون احمقانه رو نبندی.
هری خندید و آروم لبای مرد دیگه رو بوسید.
-هرجور تو بخوای
هری باور نمیکرد تقریبا دو ساعت پیش بود که مرد بور اومده بودو گفت من پنج دلیل دارم که ازدواج نکنی و الان مهم اتفاق زندگیش بود.
****
ووت بدین
نظرتون رو کامنت کنین😉
CZYTASZ
I'll give you five|drarry
Fanfictionروز ازدواج هری پاتره؟ آیا کسی میتونه نظرش رو تغییر بده؟ این داستان متعلق به من نیست و متعلق به @-saintdrarry هستش من فقط ترجمه میکنم ۱۰ پارت:تکمیل شده