4

1.3K 229 2
                                    

تقریبا یادش رفته بود که دنیایی جز اتاق پرسی وجود داره،که صدای هرماینی این نظریه‌ش رو رد کرد.
-هری حالت خوبه؟
-گرنجر فکرمیکنه من میخوام بکشمت؛لطفا بهش بگو که نفس می‌کشی.
هری لبخند زد.
-می‌تونن صدامو بشنون؟
مالفوی شونه هاشو بالا اندخت.
-تاوقتی که درو لمس نکنی نه.
هری دستش رو روی حباب درفشار داد:
-ماینی من خوبم.ما فقط داریم صحبت می‌کنیم.
-تو عو مم مالف فوی؟
هرماینی شوکه شده بود.رون خندید:
-عشقم.بزارش،شاید مالفوی چیزیه که نیاز داره.
-رون-
-بهم اعتماد کن ماینی.
هری که نمی‌خواست چیز بیشتری بشنوه دور شد.مالفوی جاش رو تغییر داده بود و الان روبروی هری بود.یه قدم جلوتر اومد و پاپیون هری رو صاف کرد.احساس خفگی هری از بین رفت.خدا لعنتت کنه رون،اگه بلد نبودی ببندی از همون اول. میگفتی.چشماش به چشمای مالفوی افتاد.انقدر نقره‌ای بودن که مثل طلسم پاترونوس میدرخشیدن.
-خب؟
-خب که چی پاتر؟
-خب تو گفتی که پنج دلیل داری،من می‌خوام بشنومشون.
مالفوی لبخند کجی زد و یکی از انگشتاشو بلند کرد:
-جینروا،مالی نیست!
هری با تعجب برگشت و دست به سینه ایستاد.
-تو ترجیح میدی یه طلسم باطل کن باشی تا معاون وزیر.
هری دوبار متوجه نشد چی میگه.از صورتش مشخص بود.
-اوه ببخشید فکر کردم واضح صحبت میکنم.
-مزخرف میگی،من نمیخوام با مالی ازدواج کنم.معلومه که جینی،مالی نیست.
مالفوی روی صندلی چرخدار پرسی نشست و به سمت هری چرخ خورد.
-هری تو یه خونواده میخوای.
-تو درباره اینکه من چی میخوام چی میدونی مالفوی؟
-خب تو چی میخوای؟
هری نمیدونست چی بگه.
-هری تو نمی‌خوای با دختر ویزلی ها ازدواج کنی،تو می‌خوای نمایندگی اون خونواده رو بگیری و عضوی ازش باشی،تو اون رو واسه این نمی‌خوای که وقتی خسته‌ای نوازشت کنه یا وقتی خونه خالیه کار های عاشقانه انجام بدین.
هری مغزش تیر میکشید نمیدونست چی باید بگه.
-من...
اومد ادامه بده ولی مالفوی حرف زد.
-حرف من اینه که تو یه مادر میخوای و واسه همین میگم جینی،مالی نیست
بغض هری گلوشو گرفت.هری ذهنش به دوران نامزدیش برگشت،همون موقعی که عکس خودشو جینی توی صفحه اول روزنامه پیام امروز بود...لباساشون،حتی خبرنگارهارو هم یادش میومد که مثل پشه دنبال اونو جینی بودن ولی خب جینی بیشتر مشغول صحبت کردن با اونا بود.
-این زندگی خسته کننده ست.
حباب روی در کوچیک تر میشد.
-بذار طلسم رو ترمیم کنم.
طلسم رو دوباره تلفظ کردو نور نقره ایی به سمت در رفت و صدای زیادی تولید کرد؛رونالد داد زد:
-من می‌دونستم که مالفوی خطرناکه!
مالفوی چشماشو چرخوند و هری نسبت به واکنشش خندید.
-خب تو فرض کن من نظر اولتو قبول دارم دومی رو بگو.
مالفوی ازصندلی بلند شد و به سمت هری اومد و دستش رو دوباره بالا برد ولی این دفعه دو انگشتش رو نشون داد:
-تو "پسری که زنده ماند"نیستی!

I'll give you five|drarryWhere stories live. Discover now