part 1

2.9K 368 123
                                    

{ xiao zhan }

« درسته از صورت و قیافم مشخص نیست 29 سالمه ولی اینکه برم وسط یه مشت بچه پررو دیگه واقعا زیاده رویه ... این رییس فکر کرده من قبول می کنم ؟ حتی اگه بهم قول اون ماشین رو بده بازم قبول نمی کنم »

با حالت دویدن به طرف دفتر اون رییس لعنتی راه افتادم ... بعد از چند دقیقه به دفترش رسیدم
کمی ایستادم تا نفس های نامنظمم ، منظم بشن
نفس عمیقی کشیدم و بعد از دوتا سرفه به در ضربه زدم .

دو بار در زدم که صدایی خسته از داخل اتاق بهم اجازه ی ورود داد پس بدون هیچ مکثی در رو باز کردم و وارد اتاق شدم بدون اینکه در رو ببندم با سری که پایین بود داد زدم

+ رییس من این ماموریت مسخره رو قبول نمی کنم ، درسته بهم نمیاد 29 سالم باشه ولی این کار شما دیگه واقعا فوق مسخره هست یعنی چی که باید برم دبیرستان هااااان اونم وقتی با هزار مکافات اون دوران کذایی رو تموم کردم ؟

بدون نفس پشت سرهم تمام حرف هام رو گفتم
چند ثانیه صبر کردم ولی با نگرفتن جوابی .. سرم رو بالا آوردم و با دو جفت چشمی که بهم زل زده بودن هینی کشیدم و عقب رفتم

« آخه وسط دفتر هم جای این کارای مخصوص خونست ؟ ... واقعا که تو رو خدا رییس منو ببین
حالا حتما باید با همسر گرامی داخل دفتر کیس فرانسوی برن ؟.... »

رییس سرفه ی مصنوعی ای کرد و همسر گرامیشون با سرعت از دفتر خارج شد .... نچی کردم و دوباره به رییس نگاه کردم ... دستی به موهاش کشید و صداش رو صاف کرد .

- ژان میدونم خوشت نمیاد با جوونای این موقع حرف بزنی ولی واقعا به جز تو فرد دیگه ای نمیتونه برای این ماموریت بره

+ هنوز قانع نشدم

- به عنوان یه تفریح بهش نگاه کن

+ تفریح وقتی به حساب میاد که قرار باشه برم تعطیلات نه دبیرستان اونم سال آخر .... رییس از هرچی بدم میاد انداختی تو این ماموریت

بازیگر (bjyx)✔️Where stories live. Discover now