- پشیمون شدم ... من می خوام برگردم
پام رو محکم روی ترمز گذاشتم
به طرفش برگشتم و مطمئنم مهره ی چهار و پنج کمرم صد و هشتاد درجه چرخش پیدا کرد ... تازه صدا تقشم شنیدم+ پشیمون شدی ؟ اوه اوه نه جناب وانگ ییبو ، تو .. تا .. آخر .. امشب .. باید .. پیش .. من .. داخل .. گی بار .. تشریف داشته باشی عشقممممم !
و دوباره به طرف گی بار راه افتادم
زمان زیادی طول نکشید که به بار رسیدیمالبته اگه ساعت 9:25 رو زمان طولانی ای حساب نکنیم
از ماشین پیاده شدم و به طرف بار رفتم
« چرا حس می کنم یه چیزی ازم کمه ؟ انگار ..... عه ییبو »
با سرعت خودم رو به ماشین رسوندم .. به ییبویی که کمر بند درختش شده بود نگاه کردم
« از دست این بچه هاا هعیی ... مثلا مامور هم هست خداااا »
در رو باز کردم
+ نمی خوای بیای بیرون ؟
- نه
+ باشه ... پس مجبورم به زورم ببرمت
- منظورت چیه
+ میفهمی جذاببب
اجازه ی فکر کردن بهش ندادم .. کمر بند رو باز کردم و دستش رو گرفتم کم و بیش از ماشین به بیرون هدایت کردم
{ داخل بار }
ییبویی که مثل بچه ها دستم رو گرفته بود رو مجبورش کردم روی صندلی بشینه و بعد با دیدن ددی خلم به طرفش رفتم
با ددی خل عصبانیم که هی می گفت
چرا دیر کردی
ساعتا دیدی
اصلا آدم ........ هستی
یکم صحبت یکطرفه کردم .. سه ثانیه بعد از غرغر کردن با دیدن فردی با سرعت به طرفش رفت .. خب تنها شدم .. فکر کنم بهتره برم پیش ییبوبه ییبو نگاه کردم که بین جمعیتی تقریبا قابل تشخیص نبود .. چقدر زود معروف شد عجببب .. ترو خدا نگاه کن .. هشت نفر از کسایی که کنارشن و در حال لاس زدن پسرای خیلی خوشگل و هعیییی حالا من فقط آدم خل و منحرف -_-
قدمی به طرفش برداشتم که دستم از پشت کشیده شد و افتاد بغل فردی که دستم رو گرفته بود ..
با لبخند به عقب نگاه کردم
+ ددی یک من چطوره ؟ چیشده امروز همه اینجان ؟
خنده ی آرومی کرد
- رییس اعصاب نداشت .. گند زد به همه مون .. اعصاب ماهم داغون شد و در نتیجه الان اینجاییم
+ هه هه چه بد
- تو راحتی ؟
+ آره
خندیدم و از روی پاش بلند شدم .. کنارش نشستم
ESTÁS LEYENDO
بازیگر (bjyx)✔️
Fanfic•پایان یافته ● شیائو ژان ماموری که برای حل پروند ه ای مجبور میشه به عنوان دانش آموز وارد دبیرستان بشه وانگ ییبو پسر جوانی که از همون اول از شیائو ژان متنفر شد و دلیلش ؟ ییبو « ازش خوشم نمیاد چون رو مخمه » ● کاپل : ییژان / مارکسون ● تاپ : ییبو...