part 5

1.2K 267 40
                                    

« عالیه ..... کاملا آواره شد »

« ژاااان تمرکز کن .... آخرین بار کجا برگه رو دیدم ؟ ......... اصلا من برگه دیدم  ؟»

+ خدایااااا هیچی یادم نیست

از روی زمین بلند شدم

+ دلم می خواد بمیرم

* نههههه

با تعجب به طرف صدایی که نزدیک بود پرده ی گوش عزیزم رو ازم بگیره بهش نگاه کردم
عینک آنالیز مردم رو زدم

+ شما ؟

قدش از من بلند تره ... هیکلی هم هستن ...یه حسی بهم میگه تمام هیکلش باده ، صورتش یکم چاقه و یه سیبیلم داره
اوکی استایل من نیست .... بین این همه آدم این باید بیا ؟ ( قابل توجه فرایند آنالیز سی ثانیه به طول انجامید )

* با منید ؟

+ فکر کنم

* من با شما نبودم

+ مگه من الان .....

« صبر کن ... بزار بقیه رو‌نگم »

* ببخشید یکم میرید عقب ؟

کاری که ازم خواسته بود رو انجام دادم
و بووم بگید چی دیدم یه گربه ی فسقلی که پاش رو هی نزدیک خیابان میبره ....

« خوبه بقیه جملم رو نگفتم »

محض احتیاط بدون ذره ای توجه به ماشین رجوع کردم و سرم رو روی فرمون گذاشتم

« همین الان من گفتم می خوام بمیرم اصلا هیچکس توجه نکرد بعد یه گربه اینطوری کرد این وسط همه برای من دوستدار حیوانات شدن »

با شنیدن صدایی ... به پنجره نگاه کردم
همون دوستدار حیوانات بود ... پنجره رو کمی پایین دادم

+ کاری داشتید ؟

* فکر کنم این مال شماست

به برگه ای که تو دستش بود نگاه کردم
چییی ؟ اینکه برگه خوابگاهم

+ بله ممنون

برگه رو ازش گرفتم ... این کجا بود دقیقا ؟
ولش کن چرا فسفر های عزیز مغزم رو برای چیزی که پیدا شده از بین ببرم

خب بزار ببینم دقیقا باید کجا برم ؟

( وی هیچی به ذهن پوکیدش نیومد برا آدرس 😂🙇)

ماشین رو روشن کردم و به طرف آدرسی کاملا نااشنا رانندگی کردم

45 دقیقه بعد

ماشین رو پارک کردم و ازش پیاده شدم

.
.
.
.
پشماااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااامممممم

نه من اینجا نمیمونم ... اینم یه شوخی کثیفه از طرف رییس همین آره آره
خدایا .... از این شوخیا بامن نکن میفتم میمیرم خدااااا

به ساختمون قدیمی و درب و داغون رو به روم نگاه کردم .... در فلزی رو یه انگشت زدم
دقت کنید یه انگششششششتتتت زدمممم
و بوووووم در فلزی به دار فانی رو وداع گفت

یه نگاه به بالا و یه نگاه به دری که روی گویا یک شخص افتاده بود نگاه کردم
چشم هام رو ریز تر کردم
اوه
این همون پسره نیست که گفتم عصبانیتش طعم توت فرنگی میده ؟
اسمش چی بود ؟ چن چن.... یو یو ولش کن

خم شدم و در فلزی رو از روی یویو برداشتم
کنارش زانو زدم

+ اهم .... خوبی ؟

سرش که گلی شده بود رو بالا آورد و بهم نگاه کرد

* توووووووو

+ منننننننننن چی ؟

خواست بلند بشه که آخش به آسمان ها شتافیده شد و پر و برگ مرغان آسمانی را فرو ریخت

+ بزار کمکت کنم بعد هم وقت داری بهم نگاه های چپکی بکنی

وقتی دیدم چیزی نمیگه با یه حرکت بلندش کردم و انداختمش روی کولم

+ خب فقط بگو کجا برم که خدایی نکرده هردو باهم سر از چاهی چیزی در نیاریم

* همینجور فقط مستقیم

+ باشه

حرکت کردم ...
از پله ها بالا رفتم خواستم زنگ بزنم که صدای یو یو باعث شد متوقف بشم

* زنگ نزن وگرنه هردومون میریم رو هوا

+ یا اکثر رییس هام مگه وسط جنگیم

* محض اطلاعات اینجا کم و بیش مثل میدون جنگه

+ صحیح .... بگو چطوری بریم تو

* ییبووووووووووو

پرده گوشم ^_^ نابود شد
بلاخره کر شدم .... آفرین به پشت کار کارما

یکم صبر کردیم که در باز شد و من بازهم با جمال ییبو خان رو به رو شدم ...‌ من شیطونی دوست دارم .... چه کنم دیگه

+ سلااااااام دوست پسر خووووودمممممم

ندیده هم میتونم بگم چشم های یویو مثل اون دو نفر پشت سر ییبو که فکر کنم یکی یوبین و یکی دیگه هم ژوچنگ هست ، گرد شده .

ییبو هم تعریفی نداره .... چون فکر کنم روحی اصلا براش نموند

کنارش زدم و با یو یو به کول وارد میدون جنگ جدیدم شدم

سلام سلام
عیدتون پیشاپیش مبارک
امیدوارم سالی عالی و پر از موفقیت داشته باشید .... سالم و سلامت باشید و همیشه خوشحال
من عید نمیتونم فیک هارو آپ کنم 🙇🙇
امیدوارم از این پارت لذت برده باشید
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

نویسنده: amane yuri nago

کانال: windflowerfiction

این فیک به همراه تمامی فیک ها در کانال قرار خواهد گرفت

بازیگر (bjyx)✔️Where stories live. Discover now