« عالیه ..... کاملا آواره شد »
« ژاااان تمرکز کن .... آخرین بار کجا برگه رو دیدم ؟ ......... اصلا من برگه دیدم ؟»
+ خدایااااا هیچی یادم نیست
از روی زمین بلند شدم
+ دلم می خواد بمیرم
* نههههه
با تعجب به طرف صدایی که نزدیک بود پرده ی گوش عزیزم رو ازم بگیره بهش نگاه کردم
عینک آنالیز مردم رو زدم+ شما ؟
قدش از من بلند تره ... هیکلی هم هستن ...یه حسی بهم میگه تمام هیکلش باده ، صورتش یکم چاقه و یه سیبیلم داره
اوکی استایل من نیست .... بین این همه آدم این باید بیا ؟ ( قابل توجه فرایند آنالیز سی ثانیه به طول انجامید )* با منید ؟
+ فکر کنم
* من با شما نبودم
+ مگه من الان .....
« صبر کن ... بزار بقیه رونگم »
* ببخشید یکم میرید عقب ؟
کاری که ازم خواسته بود رو انجام دادم
و بووم بگید چی دیدم یه گربه ی فسقلی که پاش رو هی نزدیک خیابان میبره ....« خوبه بقیه جملم رو نگفتم »
محض احتیاط بدون ذره ای توجه به ماشین رجوع کردم و سرم رو روی فرمون گذاشتم
« همین الان من گفتم می خوام بمیرم اصلا هیچکس توجه نکرد بعد یه گربه اینطوری کرد این وسط همه برای من دوستدار حیوانات شدن »
با شنیدن صدایی ... به پنجره نگاه کردم
همون دوستدار حیوانات بود ... پنجره رو کمی پایین دادم+ کاری داشتید ؟
* فکر کنم این مال شماست
به برگه ای که تو دستش بود نگاه کردم
چییی ؟ اینکه برگه خوابگاهم+ بله ممنون
برگه رو ازش گرفتم ... این کجا بود دقیقا ؟
ولش کن چرا فسفر های عزیز مغزم رو برای چیزی که پیدا شده از بین ببرمخب بزار ببینم دقیقا باید کجا برم ؟
( وی هیچی به ذهن پوکیدش نیومد برا آدرس 😂🙇)
ماشین رو روشن کردم و به طرف آدرسی کاملا نااشنا رانندگی کردم
45 دقیقه بعد
ماشین رو پارک کردم و ازش پیاده شدم
.
.
.
.
پشمااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااممممممنه من اینجا نمیمونم ... اینم یه شوخی کثیفه از طرف رییس همین آره آره
خدایا .... از این شوخیا بامن نکن میفتم میمیرم خدااااابه ساختمون قدیمی و درب و داغون رو به روم نگاه کردم .... در فلزی رو یه انگشت زدم
دقت کنید یه انگششششششتتتت زدمممم
و بوووووم در فلزی به دار فانی رو وداع گفتیه نگاه به بالا و یه نگاه به دری که روی گویا یک شخص افتاده بود نگاه کردم
چشم هام رو ریز تر کردم
اوه
این همون پسره نیست که گفتم عصبانیتش طعم توت فرنگی میده ؟
اسمش چی بود ؟ چن چن.... یو یو ولش کنخم شدم و در فلزی رو از روی یویو برداشتم
کنارش زانو زدم+ اهم .... خوبی ؟
سرش که گلی شده بود رو بالا آورد و بهم نگاه کرد
* توووووووو
+ منننننننننن چی ؟
خواست بلند بشه که آخش به آسمان ها شتافیده شد و پر و برگ مرغان آسمانی را فرو ریخت
+ بزار کمکت کنم بعد هم وقت داری بهم نگاه های چپکی بکنی
وقتی دیدم چیزی نمیگه با یه حرکت بلندش کردم و انداختمش روی کولم
+ خب فقط بگو کجا برم که خدایی نکرده هردو باهم سر از چاهی چیزی در نیاریم
* همینجور فقط مستقیم
+ باشه
حرکت کردم ...
از پله ها بالا رفتم خواستم زنگ بزنم که صدای یو یو باعث شد متوقف بشم* زنگ نزن وگرنه هردومون میریم رو هوا
+ یا اکثر رییس هام مگه وسط جنگیم
* محض اطلاعات اینجا کم و بیش مثل میدون جنگه
+ صحیح .... بگو چطوری بریم تو
* ییبووووووووووو
پرده گوشم ^_^ نابود شد
بلاخره کر شدم .... آفرین به پشت کار کارمایکم صبر کردیم که در باز شد و من بازهم با جمال ییبو خان رو به رو شدم ... من شیطونی دوست دارم .... چه کنم دیگه
+ سلااااااام دوست پسر خووووودمممممم
ندیده هم میتونم بگم چشم های یویو مثل اون دو نفر پشت سر ییبو که فکر کنم یکی یوبین و یکی دیگه هم ژوچنگ هست ، گرد شده .
ییبو هم تعریفی نداره .... چون فکر کنم روحی اصلا براش نموند
کنارش زدم و با یو یو به کول وارد میدون جنگ جدیدم شدم
سلام سلام
عیدتون پیشاپیش مبارک
امیدوارم سالی عالی و پر از موفقیت داشته باشید .... سالم و سلامت باشید و همیشه خوشحال
من عید نمیتونم فیک هارو آپ کنم 🙇🙇
امیدوارم از این پارت لذت برده باشید
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥نویسنده: amane yuri nago
کانال: windflowerfiction
این فیک به همراه تمامی فیک ها در کانال قرار خواهد گرفت
YOU ARE READING
بازیگر (bjyx)✔️
Fanfiction•پایان یافته ● شیائو ژان ماموری که برای حل پروند ه ای مجبور میشه به عنوان دانش آموز وارد دبیرستان بشه وانگ ییبو پسر جوانی که از همون اول از شیائو ژان متنفر شد و دلیلش ؟ ییبو « ازش خوشم نمیاد چون رو مخمه » ● کاپل : ییژان / مارکسون ● تاپ : ییبو...