part 6

1.2K 287 87
                                    

چرا ریدرا کم میشنننن 😭😭😭
رفتم بمیرم😔👋

ندیده هم میتونم بگم چشم های یویو مثل اون دو نفر پشت سر ییبو که فکر کنم یکی یوبین و یکی دیگه هم ژوچنگ هست ، گرد شده .

ییبو هم تعریفی نداره .... چون فکر کنم روحی اصلا براش نموند

کنارش زدم و با یو یو به کول وارد میدون جنگ جدیدم شدم

دو قدم جلو رفتم که صدای زنگ گوشیم باعث شد یویو رو به کل فراموش کنم

در نتیجه بوووم یویو افتاد زمین فقط چون رو پله بودیم از پله هم پایین افتاد

« فکر نکنم زیاد مشکلی براش پیش بیاد »

با دیدن اسم رییس هوفی کشید و تماس رو وصل کردم

{ + ژااااااااااان پسره ی **** مرتیکه دستم بهت برسه کاری میکنم که*** بعد **** خودم با *** م به *** میدمت ...

- حالا چیکار داشتی « بزار یکم خوشبگذرونم » ددی  ؟

+ باز کدوم بدبختی رو می خوای به فنا بدی ... الان کجایی ؟

- فکر کردی بهت می گم تا امنیت جانیم رو تو خطر بندازم ؟

+ نترس کاریت ندارم

- نمی ترسم ... به هر حال ددی که نمیتونه با بیبیش بد رفتار کنه ... اگه کاری نداری بای بای }

گوشی رو خاموش کردم و به پشت سرم نگاه کردم ..‌ شرح افراد به این صورت بود :

یویو  نشیمنگاه صاف شدش رو ماساژ میداد ولی مستقیم زل زده بود تو چشمام

ییبو گوشاش سرخ شده بود ولی از سرش هم‌دود بیرون میومد

اون دوتای دیگه به من نگاه نمی کردن یکیشون به سقف و اون یکی به کف خونه نگاه می کرد

+ اهم ... کسی به من اتاقم رو نشون نمیده ؟

*سکوت*

+ دوستان .... من کجا باید بخوابم ؟

*سکوت*

+ اوکی خودم پیداش می کنم ... فقط یه سوال از کدوم طرف باید برم ؟

*سکوت*

+ فکر کنم حالا حالا ها طول میکشه لود بشین

*سکوت*

+ دیگه پاشم برم اینجا موندن جایز نیست

به اطراف نگاه کردم خب من تا جایی که ذهنم یاریم می کنه خوابگاه ها هیچوقت یه خونه به این بزرگی نبودن .... بودن ؟

بازیگر (bjyx)✔️Donde viven las historias. Descúbrelo ahora