+ : شیائو ژان
- : وانگ ییبو
* : وانگ ژوچنگ
= : کا یوچن ( یو یو )
× : یوبین
& : جکسون
• : مارک
_____________________________گوشیم رو خاموش کردم و درست وسط جنگ ایستادم
« هه هه دلم می خواد کارشون رو تلافی کنم حالا کدوم کار خودمم نمی دونم »
+ خب کسی نمی خواد بگه دقیقا این بازی چه شکلی انجام میشه ؟
*سکوت*
+ دوبارهههه که سکوت کردین ... عزیزان
ییبو یکم ازم فاصله گرفت
- راستش ما ... فقط می افتیم به جون هم هرکسی سالم موند مجبوره ظرف بشوره
+........
«سکوت پیشه می کنم ... به نظرم سکوت لازمه »
+ اوکی فهمیدم ..... من بین چهار تا بچه گیر افتادم
* درست صحبت کن
نگاهی به ژوچنگ انداختم
+ توام که هی یه پیام بازرگانی پخش میکنی و بعد میری
* چییییی گفتیییی
+ یه بار گفتم همون بار اول هم تو شنیدی دلیلی نمیبینم دوباره حرفم رو تکرار کنم
* تو بچه پررو
+ همش هم همین رو بلدی
= بسههههه
با شنیدن صدای عصبی یویو بهش نگاه کردم و خندیدنم شروع شد
«باز توت فرنگی عصبانی شد »
+ خدایاااا شماهارو به من سپردن یا من رو به شما
× هیچ کدوم
وای گردنم درد گرفت اه هی باید برگردم به این نگاه کنم به اون نگاه کنم بی ناموسا
+ باشه میشه بس کنین ؟ .... اصلا چطوره من ظرف بشورم
-چی !
* چی !
= چی !
×عالیه
به ییبو و ژوچنگ و یویو که همزمان گفتن چی نگاه کردم و بعد به کسی که تمام اون هماهنگ رو با خاک یکی کرده بود نگاه کردم
+ یوبین مجبور نبودی گند بزنی به هماهنگیشون
× بلاخره که باید با حقیقت رو به رو بشن
+ صحیح ولی چه حقیقتی ؟
× اینکه الان به جای اینجا ایستادن میشه برن بخوابن
YOU ARE READING
بازیگر (bjyx)✔️
Fanfiction•پایان یافته ● شیائو ژان ماموری که برای حل پروند ه ای مجبور میشه به عنوان دانش آموز وارد دبیرستان بشه وانگ ییبو پسر جوانی که از همون اول از شیائو ژان متنفر شد و دلیلش ؟ ییبو « ازش خوشم نمیاد چون رو مخمه » ● کاپل : ییژان / مارکسون ● تاپ : ییبو...