part 14

699 119 85
                                    

وانگ ییبو بعد از انجام کار های ترخیص ژان ...شیائو ژان رو کشان کشان به طرف ماشین برد و به طرف خونه حرکت کرد

+ کجا میریم ... ییبووو انگار جدی جدی قصد کردی قبل هرکاری بریم روی کاااار

-اره دیگه ... مگه جدی نبودی ؟

+جانم ؟! معلومه که نههههه

با رسیدن به همان خانه ی درب و داغون ... ژان اخم کرد

+هم ماموری هات منو میکشن بخاطر غذا ها بیخیال

-هم مامور ؟

+حالا همکار چیه نمیتونم از خودم کلمه بسازززممم هی ذوق هنری و هوشی منو انکار میکنید ... تا کی میخواین هوش منو تخریب کنید

- باشه ... شما پیاده میشی یا بزار خودم ببرمت

ژان با سرعت از ماشین پیاده شد و مثل جت وارد خانه شد ... اصلا نمیخواست ییبو کاری بکند

با ندیدن کسی نفس راحتی کشید ... گوشیش رو روشن کرد و با سیل پیام ها از رییسش مواجه شد .... اوه ماموریتتتت .. با خواندن پیام ها روی مبل نشست و عصبی خندید

رییس :

ژاااان ژااااان
کاری ندارم بدبختم کردی و عمه ات پرتم کرد تو کوچه و مسائل بیست سال پیش رو دوباره باز کرد
خواستم بگم منو نکش
من تازه فهمیدم همکار عزیزم مامور هاش رو فرستاده تا مراقب همون فردی باشند که تو الان هویتش رو داری
ببین الان همه رو برات توضیح میدم فقط بدون برای اونها هم پیام فرستادم تا بفهمند توهم ماموری نه مجرم
ژان تو هم با همکارهات لج و لجبازی داری دیگه
حتما درک میکنی
ببین پسر گلم
برادر زاده ی گل زنم
عزیز دل که خیلی دوستت دارم
من و همکارم دعوامون شد و بدون اینکه همدیگرو در جریان بذاریم مامور فرستادیم
خب ، میدونی
این اولین خریتی بود که در طی این همه سال کاری انجام دادم و لطفا تو ، پسر گلم روی این کار چشم پوشی کن

شیائو ژان ... سعی کرد نفس عمیقی بکشد
ولی فایده نداشت .. مثل اینکه دلش میخواست یکی رو خفه کند

صفحه ی گوشیش خاموش شد که ییبو رو بالای سرش دید

+ توام میدونستی ؟

- همین دیشب فهمیدم و وقتی راجب اون مثلا خواهرت گفتی ؛ همه چی رو میدونستم

+ و به من نگفتی و من مثل کلاغ به در و دیولر نگاه می کردم

- هم

+هممم ... ییبو جوری عقب و جلوت رو یکی میکنم ... جوری از سر و ته میسازمت که دیگه بفهمی به من هممممم تحویل ندی

- هم

ژان از روی مبل به طرف ییبو پرید

+ جرتتتتت دادم تماااااامممم

بازیگر (bjyx)✔️Donde viven las historias. Descúbrelo ahora