21: Miss You

597 150 23
                                    

رابطه از راه دور از روابطیه که نگهداشتنش سخته اما غیرممکن نیست. اگر دو طرف واقعا همونطور که دم میزنن تماما عاشق همدیگه باشن، میشه نگهش داشت، میشه منتظرش موند و حتی میشه عاشق‌تر هم شد، اما این رابطه برای یونگی و سوکجین چقدر میتونست دوام داشته باشه؟

دو مرد شاغل در اواخر دهه‌ی بیست سالگی با صدها فکر و مشغله. راستش رو بخواید برای سوکجین و یونگی اونطور که فکرش رو میکردن پیش نرفته بود. اونا چندبار برای آخر هفته با هم قرار گذاشتن که توی سئول همدیگه رو ملاقات کنن اما هر دفعه به دلایلی مجبور به بهم زدن قرار ملاقاتشون شدن. تنها ارتباطشون حالا خلاصه شده بود به تماس‌های تصویری و پیام‌هایی که توی کاکائوتاک برای همدیگه میفرستادن اما با تمام این اوصاف اونا باز هم خوشحال بودن. رسیدن یه پیامِ "خسته نباشی عشقم." در پایان یک روزِ پر مشغله و دیدن چهره‌ی همدیگه از پشت صفحه‌ی گوشی قبل از خواب، همین چیزهای کوچیک هم قلب‌هاشون رو گرم نگه میداشت و لبخند رو روی لب‌هاشون مینشوند.

میگید چطور؟

شاید چون اون‌ها واقعا عاشق بودن. شاید چون قلب‌هاشون به معنی واقعی عشق رسیده بودن. شاید چون هردو به حدی بزرگ شده بودن که میدونستن باید از طرف مقابل چه انتظاراتی داشته باشن و در مقابل خودشون چه انتظاراتی رو برآورده کنن. شاید چون فهمیده بودن عشق بخشی از زندگیه اما تمام زندگی نیست. باید با عشق زندگی کرد اما نباید انتظارات بی‌جا داشت. باید درک کنی تا در مقابل درک بشی.

- الو؟ یورا؟

- چطوری آقای دوست‌پسر؟ ساعت ده شبه احتمالا الان برگشتی خونه، درسته؟

سوکجین موبایلش رو توی دستش جابه‌جا کرد و روی گوشِ مخالفش گذاشت.

- آره تازه رسیدم. خودت چطور؟ شنیدم امشب جیمین تو یونگی رو دعوت کرده خونه‌اش!

- اوهوم، تازه شام خوردیم. الانم هردوشون پای تلویزیون خوابشون برده، منم خیلی زود یه تاکسی میگیرم برمیگردم خونه.

- تاکسی؟ پس این نامزدت به چه دردی میخوره وقتی آخرش مجبور میشی با تاکسی برگردی خونه؟

یورا خنده‌ی بلندی به لحن عصبانی سوکجین کرد اما با یادآوری خواب بودن دو مرد سریع دهنش رو با دستش پوشش داد و با نگاهش مطمئن شد که از خواب بیدار نشده باشن.

- اینجوری نگو جین. کافیه اسمشو صدا کنم، اولین کاری که میکنه رسوندنم به خونه‌اس. خودم میخوام با تاکسی برم. امروز از صبح بین بازارهای مختلف در رفت و آمد بودیم. خیلی خسته‌اس، گناه داره.

- پس بگو، حسابی از اون بدبخت کار کشیدی، آره؟ حالا خرید چی رفته بودین؟

یورا چرخی به چشم‌هاش داد و گوشی تلفن رو کمی روی گوشش جابه‌جا کرد.

Moonlight Sonata | ᴊɪɴ+ʏɢ Where stories live. Discover now