22: Found You

538 152 11
                                    

با پخش شدنِ صدای چند تقه‌ای که به درب خورد توی فضای ساکت دفتر کارش، بدون اینکه سرش رو از برگه‌هایی که حسابی مشغول بررسیشون بود برداره به فرد پشت درب اجازه‌ی ورود داد.

صدای پایین کشیده شدن دستگیره‌ی در، صدای جیرجیر خفیف لولا و در نهایت بسته شدنش. فردی که وارد شده بود بعد از بستن در چند ثانیه‌ای مکث کرد اما خیلی زود صدای قدم‌هایی که به آرومی برمیداشت توی دفترِ کار سوکجین طنین انداز شد و توقفش مقابل میز سوکجین سکوت از دست رفته‌ی دفتر کار رو دوباره برگردوند.

- میشنوم.

سکوت فردی که وارد اتاق شده بود سوکجین رو مجبور کرد که با گفتن کلمه‌ی "میشنوم،" به فرد مقابلش بفهمونه که زودتر حرفش رو بزنه.

- شنیدن کافی نیست مدیر کیم، یعنی میخواید فرصت دیدن منو به همین راحتی از دست بدید.

صدای آشنایی که شنید لحظه‌ای باعث شد تماما مثل یه مجسمه‎ی یخی بی‌حرکت بشه. این صدای یونگی بود. مطمئن بود که صدای یونگیه، صدای مردی که تا همین دیروز فقط از پشت تلفن میتونست بشنوتش.

برای دیدن صورت دوست‌پسرش به سرعت سرش رو بالا آورد. نگاهش که برای دیدن دوباره‌ی اون چهره بی‌تابی میکرد صورت زیبای مرد مقابلش رو هدف گرفت.

حالا که میدید، نه شنیدن کافی بود و نه نگاه کردن. سوکجین چیزی بیشتر از این رو میخواست. سوکجین آغوش پر از آرامش و عشقی رو که تمام این مدت ازش محروم شده بود رو میخواست، پس دیگه حتی نیازی به فکر کردن نبود، بدون هیچ حرفی از صندلیش جدا شد و بعد از دور زدن میز بدن پیانیست رو تماما به آغوش کشید و سرش رو توی گودی گردنش مخفی کرد. عطر تنش رو به شش‌هاش کشید و انگشت‌هاش برای لمس دوباره‌ی ابریشم‌هاش خودشون رو به موهای نرم پشت گردنش رسوندن.

قطعا این خواب نبود، درسته؟ سوکجین نیاز داشت یکی بهش بگه که این یه خواب نیست، توهم نزده و شخصی که به آغوش کشیده واقعا خودِ یونگیه. حس دست‌های یونگی که دور کمرش حلقه شدن باعث شد دلش بخواد حتی بیشتر توی گرمای این آغوش حل بشه. گرمای این آغوش به رویا شباهت نداشت، این خود واقعیت بود.

- جین...دلم برات تنگ شده بود.

شنیدن این جمله باعث شد مردش رو بیشتر توی آغوشش فشار بده.

- من بیشتر، من خیلی بیشتر دلتنگت بودم یونگیا.

سرش رو از گردن پیانیست بیرون آورد و صورتش رو قاب گرفت. دلش میخواست تمام صورتش رو برای رفع دلتنگی این مدت بوسه بارون کنه و قصد انجامش رو هم داشت اما لب‌هاش نرسیده به صورت پیانیست مجبور به توقف شدن.

صدای دو تقه‌ای که به در خورد دلیل این توقف بود. سوکجین و یونگی با میلی تمام از آغوش هم جدا شدن و سوکجین قبل از اینکه اجازه‌ی ورود رو به شخص پشت در بده با دادنِ کارتِ کلیدِ سوئیتش از یونگی خواست که اونجا منتظرش بمونه.

Moonlight Sonata | ᴊɪɴ+ʏɢ Onde histórias criam vida. Descubra agora