1: Broken Hearts

1.6K 264 30
                                    

چشم های گشاد شده از تعجبش رو به پسر مقابلش که سر تا پا خیس بود و از موهاش قطره های آب میچکید دوخت.

_لطفا منو اینجا استخدام کنید. اگه اینکارو نکنید از اینجا بیرون نمیرم.

_ما نیازی به پیانیست نداریم آقای مین، چند بارِ دیگه باید تکرار کنم؟!

_مدیر کیم! لطفا!

چشم های پسر به حدی غم زده و ناراحت جلوه میکرد که سوکجین دیگه نتونست چیزی بگه. نفس عمیقی کشید و نگاهش رو به برگه ی رزومه ی یونگی که مثل خودش خیسِ آب بود داد. نوک برگه رو بین انگشت شست و اشاره اش گرفت و برگه رو بالا آورد رو به پسر گفت:

_بنظرت من میتونم چیزی از این بفهمم؟

_میتونم دوباره بنویسمش، فقط بهم یه کاغذ و خودکار بدید.

سوکجین سری از تاسف تکون داد که همزمان شد با پیچیده شدنِ صدای بلند رعد برق در فضا و شدت گرفتن بارون.

_نیازی نیست. برو فردا بیا.

_اما...

_هیچی نگو مین یونگی! چون اگه یک کلمه ی دیگه بگی نمیتونم این اطمینان رو بدم که استخدامت میکنم.

چشم های یونگی در لحظه با شنیدن کلمه ی استخدام برق خاصی زد اما به ثانیه نکشیده اون موج از غم و اندوه که سوکجین نمیتونست بفهمتشون دوباره به نگاهش برگشتن.

_برو خونه و فردا با یه دست لباس اتو کرده ی رسمی توی تنت و رزومه ای که خیس و نابود نشده باشه برگرد.

با تموم شدنِ جمله اش از روی صندلیش بلند شد و به سمت پنجره ی دفترش رفت. ساعت 11 شب بود و بارون به طرز سیل آسایی میبارید.

_هی! چه جوری میخوای برگردی خونه ات؟

یونگی لبخند تلخی زد و قدمی رو که به سمت درب خروج برداشت بود برگشت و با سری به زیر افتاده جواب داد:

_یه جوری خودمو میرسونم. ممنون از نگرانیتون.

_از جواب های بی سروته خوشم نمیاد آقای مین. فقط بگو چطور میخوای برگردی!

یونگی سرش رو پایین انداخت و به پایین لباسِ خیس از آبش چنگ انداخت و جواب داد:

_پیاده مدیر کیم و احتمالا یک ساعت بعد به خونه برسم.

سوکجین عینکی که رو بینش بود رو برداشت. پلک هاش رو بست و نفس عمیقی کشید و درهمین حین صدای قدم های پسر که دور میشد رو شنید.

_صبرکن.

بارِ دیگه با صدای سوکجین متوقف شد اما اینبار به سمتش برنگشت بلکه همونطور که دستگیره ی در رو میون دستش میفشرد منتظر باقی جمله ی مدیر کیم موند.

_امشب رو اینجا بمون.

_ولی...

_ولی نداره. اینجا یه هتله و منم یکی از مدیرانش. وقتی دارم بهت میگم بمون پس یعنی مشکلی نیست.

Moonlight Sonata | ᴊɪɴ+ʏɢ Where stories live. Discover now