9: Until we meet again

681 201 21
                                    

- سلام، میخواستم با جنابِ کیمِ پر مشغله صجبت کنم، آیا بعد از یک ماه بالاخره تایم خالی برای دوست دخترشون ندارن؟

سوکجین با شنیدنِ صدای یورا از پشت خط خنده ی بلندی کردی و با شادی ای که وضوح میشد از صورتش خونده میشد جواب داد:

- واقعا چطور میتونی با داشتن دوست پسری مثل من نامزد کنی؟ واقعا چطور؟ ببین یورا، هنوزم برای بهم زدن باهاش فرصت هستا.

- نه سوکجینا، تا وقتی میتونم هردوتون رو داشته باشم چرا باید یکی رو انتخاب کنم!

سوکجین ابرویی بالا انداخت.

- تو دختر شجاعی هستی، اما من علاقه ای به تریسام ندارم.

- لعنت بهت کیم سوکجین.

یورا گفت و بلند خندید و خنده هاش سوکجین رو هم به خنده انداخت.

- خب حالا عروس خانوم چیکار داشتن که تصمیم گرفتن این تایم از روز زنگ بزنن؟

- خب راستش...مسئله درمورد نامزدمه. یک ماه پیش قرار بود به سئول بیای تا به همدیگه معرفیتون کنم سوکجینا، یادته؟

سوکجین با یادآوری این مسئله گوشه ی لبش رو به دندون گرفت و با کف دستش به پیشونیش کوبید.

- واقعا شرمنده ام یورا من...

- سوکجینا ما داریم میایم بوسان.

- چــــی؟

یورا به لحن متعجب سوکجین خندید و ادامه داد.

- نامزدم برای دیدنِ خانواده اش و البته یکی از دوستانش میخواد یه سر بیاد بوسان و منم گفتم چه موقعیتی بهتر از این برای دور هم جمع شدن؟

سوکجین لبخند از ته دلی زد، چه حسی قشنگتر و شیرین تر از دیدار یکی از مهم ترین افراد زندگیت هست؟ دیدار کسی که تمام این سال ها تنها مرهم دردات و تنها شونه برای خستگی هاش بود.

- با ماشین شخصی میاید یا قطار؟

- با ماشین میایم، چطور؟

- پس مستقیم بیاید هتل باشه؟ من میگم براتون یکی از اتاق های وی آی پی رو آماده کنن.

- اما سوکجینا ما...

- ببین یورا، اما و اگر نداریم، حواست باشه که تو در قبال دوست پسرت هم وظایفی داری، برام مهم نیست نامزدت چی میگه، اوکی؟ فقط بیاید اینجا من خودم راضیش میکنم.

- باشه پس...دو روز دیگه میبنمت.

- میبینمت.

تماس رو قطع کرد و با لبخندی بزرگ روی لبهاش موبایلش رو روی میز برگردوند و خیلی سریع با تلفن روی میز شماره ای رو گرفت.

- اتاق 307 رو برای دو روز دیگه آماده کنید و به مین یونگی بگید بیاد دفتر من.

پنج دقیقه بعد یونگی توی کت و شلوار رسمیش مقابلش ایستاده و منتظر شنیدنِ صحبت های رئیسش بود.

- برای دو روز دیگه یه مراسم بزرگ داریم. عروس و داماد چندتا آهنگ درخواستی داشتن، من برات نت هاشون رو آماده کردم. میدونم باید از یه هفته قبل اطلاع میدادن تا بتونی خودتو آماده کنی اما این چیزا رو توی کله ی اینایی که جیباشون زیادی پره نمیشه فرو کرد، فکر میکنن همه چیز با پول اضافه حل میشه.

- مشکلی نیست، از پسش بر میام.

سوکجین لبخندی زد و پوشه ای که داخلش برگه های نت قرار داشت رو به سمت یونگی گرفت.

- میدونم که میتونی.

یونگی بعد از گرفتن پوشه از سوکجین، تعظیمی کرد و به آرومی از دفتر مرد خارج شد.

با خروجش از دفتر سوکجین نگاهی به ساعت مچیش که هشت و پنجاه دقیقه رو نشون میداد انداخت. برای امشب کارش تموم شده بود پس بعد از عوض کردنِ لباس هاش و برداشتنِ وسایلش از اتاق کارمندانِ هتل مسیر خروج رو پیش گرفت. هنوز به درهای اصلی هتل نرسیده بود که قامتی آشنا نظرش رو جلب کرد.

نگاهش رو کمی ریز کرد و سریع فردی که درحال صحبت با نگهبانِ هتل بود شناخت. جانگکوک بود!

- جانگکوک! تو اینجا چیکار میکنی؟

- اومدم دنبالتون جنابِ مین.

خیلی سریع به سمت ماشینش برگشت و بعد از باز کردنِ در برای یونگی، ادامه داد:

- افتخار میدید؟

یونگی چشم غره ای به جانگکوک رفت و به سمت نگهبان برگشت.

- شرمنده اگه اذیتتون کرد، آقای پارک.

- عه؟ هیونگ نیـــم، داشتیم؟

جانگکوک با لهجه ی غلیظ بوسانیش اعتراض کرد و نگهبان رو که اهل سئول بود با لحن شیرینش به خنده انداخت.

- نه آقای مین، فقط چندتا سوال ازم پرسیدن، اذیتی نبوده. برید به سلامت.

یونگی لبخندی زد و بعد از خداحافظی سریع ای به سمت ماشین جانگکوک رفت و سوار شد، جانگکوک بعد از بستن در و خداحافظی از مرد نگهبان، خیلی سریع سوار ماشین شد و راه افتادن.

- نامجون هیونگ میخواد شام مهمونمون کنه. باید بریم دنبالش.

- خبریه؟

یونگی پرسید و به نیم رخ جانگکوک خیره شد.

- اتفاقا این سوال منم هست! بین تو و رئیست خبریه؟

یونگی با چشم های گرد شده تقریبا فریاد زد:

- لعنت بهت، چرا چرت و پرت میگی آخه؟

جانگکوک نیشخندی زد.

- شرمنده. سواله دیگه، پیش میاد.

یونگی روش رو برگردوند و دوباره از پنجره به بیرون خیره شد. اما اینبار سنگینی بزرگی روی قلبش بود و نگاهش رنگ عوض کرده بود.

"- یونگیا، ولی نگفتی اونی که همیشه برات توی پاکت کرافت خوراکی میورد کی بود؟

- چرا مدام حرف اونو وسط میکشی؟ من هیچ معشوقه ی مخفی ای نداشتم و ندارم، اوکی؟

مینهو سرش رو پایین انداخت و به برگ های زرد و نارنجی زیر پاشون خیره شد.

- شرمنده. سواله دیگه، پیش میاد."

Moonlight Sonata | ᴊɪɴ+ʏɢ Where stories live. Discover now