«میبینم که منو فروختی!
به همین راحتی؟
لیوم جانم، دیگه منو دوست نداری؟
این بود قرارمون؟جونم بیا تو بغل من، خیانت کار.
چرا این کارو با من میکنی؟
بدنم داره از سرمای نبودنت منجمد میشه کثافت...
لیام بیا بغلت کنم عشقماز بغل اون فاکر بیا بیرون!
کثافت میگم بیا پیش من بیشتر به خودت فشارش میدی
من که ترسی ندارم
بیا اینجا ببینماگه اینجوریه منم دیگه دوست ندارم
من هرگز دوست نداشتم عوضی فاکر
تنها کاری که بلد بودی این بود که غر بزنی و کص بگی
آشغال لیاقتت همین جوجه طلاییه!برو بمیر لیوم من
بروووو
نبینمت
تو هیچوقت برا کافی نبودی، بروووووپ!من هیچ وقت دوست نداشتم! هیچ وقت، میفهمی؟
فقط دلم برات سوخت
من عاشق ترحمم هانی
لاشیم خودتی عوضیلیوم این کارو با من نکن عشقم
هیچ وقت ازم دور نشو
هاها...هاها....هاهاها
بامزه شدم میدونمتو همونی که میگفت زین عاشقتم؟ آره مریض؟
فاک یو
فااااااااااااااااااااک یووووووووووو
هاهاهاهاهاهاها...»ش_«لیااااااام، لیاااااااام بیدار شوووووو! این فقط یه کابوسهههه. لیاااااام خواهش میکنم.
ناااااایلللل تو چجوری تو این شرایطم خوابی؟ اون داره لهت میکنه!
ناااااایل!!!»«چیزی شده لاو؟ ها؟ آخه این چه مدل بیدار کردنه منه؟»
«نایل بگو که داری شوخی میکنی؟ لیاااااااامممممم! نه من نمیتونممممم»
ل_«دوستم نداره! عاشقم نیست! اون یه دروغ گوی فاکر بود! دوستم نداره! دوستم نداره! عاشقم نیست! نه نیست! گفت هرگز نبودههه! نهههه! دوستم نداره... عااا...ششش....قق...»
«برو فقط یه لیوان آب یخ بیار من بیدارش میکنم! بدووووووو نایلللللل!»
«نههههههه نرووووووو! اما من دوو... عاااا...ششششش...ققققق....»
*ریختن آب یخ روی صورت لیام
«نه اون گفت منو دوست نداره... نهههه!»
«آروم باش پین! آروم.... چیزی نیست... اون فقط یه کابوس عوضی بود! اون دوست داش... داره»
تنها کاری که می دونستم میتونم تو این شرایط بکنم این بود که گریه کنم، همین کارم کردم؛ اون خودش گفت هیچ وقت منو دوست نداشته!
شان بین هق هقام بغلم میکنه! میخوام نشون بدم بهش که نیازی نیست به این کار ولی نمیتونم، من واقعا نیاز دارم!
شان یه روزی به هرحال مرد من بوده. آرامش من بوده، اون من و حتی بهتر از زینم میشناخت! آههه نه! هیچکس به خوبی زین منو... زین؟ زین کی هست؟ همونی که ازم متنفره؟ همین الان بهم گفت که متنفره...
به هرحال خودمو تو بغل شان گوله میکنم. امیدوارم نایل ازم دلخور نشه.
این زندگی واقعا حق منه؟ من واقعا دیگه نمیتونم! نه نمیتونم! نمیتووووووونم!
من یه بازندم،
یه بدبخت،
یه موجود اضافه،
من تسلیمم،
من مزخرفترینم،
من لاشیم،
من آشغالم،
من یه غرغروی عوضیم،
من هرچیم که اون بهم گفت!
من یه فاکرم. من قراره این زندگیو به گا بدم!
آره من، من اینا نیستم.
اون زندگی مه میخواد منو به گا بده...«لیام، میشه خواهش کنم یه کم نفس بگیری؟
میشه ببینمت؟
میدونم تو سالهاست چشماتو از من پنهون کردی.
ولی من الان نایل و دارم!»همین جملش اذیتم کرد، برا همین چشای خونینم و نشونش میدم احساس میکنم خون داره از بدنم میره ولی جایی خونریزی ندارم. دهن آشغالم مزه ی خون گرفته!
از حرصم لبام و آروم رو هم میمالم و یکمش و میخورم، خونی که با سرعت داره به دهنم میرسه رو قورت میدم و نمیذارم به بالاتر بیاد، چشای خیسم و بالا میگیرم و تو چشای عجیبش زل میزنم!
کمی طول نمیکشه که احساس میکنم لبام و دارم روی لباش به رقص میارم، چه احساس شیرینی، چقدر وقته دور بودم ازش.
به خونی که حالا کاملا دهنم پر کرده اجازه میدم دهن اونم پر کنه؛ شان سر جاش مونده و چشماشو ازم گرفته. هیچ حرکتی نمیکنه، نه میبوستم و نه لباش و از لبام جدا میکنه!
امیدوارم نایل اینجا نباشه! هنوز اونقدر وحشی نشدم که بخوام جلوش دوست پسرشو به فاک بدم و روش خون بالا بیارم... من وحشیم؟
لبای شان و برای ثانیه ای ول میکنم و نفس میگیرم. این بار وحشی تر لباشو از آن خودم میکنم و یه بوسه ی نا آروم تقدیمش میکنم. لب پایینشو محکم گاز میگیرم و احساس میکنم بدجوری لبشو پاره کردم.
خون من توی دهنش و خون اون توی دهن من. شان حالش خوبه؟ اون هیچ حرکتی نمیکنه!
«شان! شان! حالت خوبه؟ لیاممم! میشه یه چیزی بگی؟
الووووو، میشه هرچه سریع تر خودتونو به اینجا برسونین؟
....................
خیابان......»« ببین اینجا جهنمه، خب؟ ولی تا زمانی که ما باهم باشیم، هیچ چیز جلودارمون نیست، بدون ما همیشه هستیم حتی اگه یکیمون نتونه اون یکیو بغل کنه!»

YOU ARE READING
The pain[Z.M]
Fanfictionاصلا نمیدونم اسمش رو درد هم میشه گفت یا نه؟ با یه سر درد ساده شروع شد ولی الان هیچ دکتری به جز... به جز اون کاری ازش بر نمیآد...