part 2

127 24 0
                                    

از خیابون عبور کرد. کمی که راه رفت میز مورد نظر رو از دور دید. تشخیص هردوشون کار سختی نبود. قدم هاشو تند تر کرد و به سمت میز رفت. سلام کرد .کولشو روی صندلی های L شکل گذاشت و نشست پشت میز. تکیه داد و کلاه کپشو دراورد و دستی توی موهاش کشید. دختری که روبروش نشسته بود به حرف اومد: خب؟ واقعا بنظرت این همون چیزیه که دنبالشیم؟
متفکر ابرویی بالا انداخت و گفت : وقت نداشتم تک تک اون کاغذارو چک کنم پس هرچی که به نظر میومد مهمه رو برداشتم. جدا از اون یخورده پول و جواهرات هم کش رفتم.
دختر سری تکون داد و گفت : پس دیروز ساعت سه ی صبح از خونه ی این آقا یه دزدی ساده میشه؟
در جوابش سر تکون میده که پسر کناری میگه : فکر نمیکنی مشکوک شن؟ اون برج بیست طبقه پره سرمایه دار و بچه پولداره.
دختر میخنده و میگه : باید دید چی تو سر چانگبین میگذره.
بعد هم دستی برای پیشخدمت تکون میده. چانگبین سری تکون میده و بعد از اینکه دختر سفارششونو میده میگه: این آقای به ظاهر سهام دار بزرگترین شرکت دارو سازی خاور میانه دو ماه پیش توی یه سمینار تاریخی که توی موزه ی تاریخ باستان سئول برگذار میشه یه چاقو میخره.
پسر ابرو بالا میندازه و میگه : چاقو؟
چانگبین دستاشو میزنه زیر سینه و تکیه میده به صندلی و میگه: نه یه چاقوی ساده. این چاقو خیلی با ارزشه. اونقدر با ارزش که از چند صد سال پیش هنوز سالم مونده و یک شیء بومی از تاریخ کره به حساب میاد. این چاقو متعلق به فرمانده ی اصلی سپاه کشور بوده. و خلاصه اینکه...
چانگبین نفسی میگیره که دختر حرفشو کامل میکنه : عتیقه اس؟
چانگبین سر تکون میده: دقیقا
دختر ادامه میده : و تو اونو هم میدزدی؟
چانگبین سر تکون میده.
+پس آقای دزد دنبال اون عتیقه وارد خونه ی اون مرد میشه؟
چانگبین : درسته و آقا دزده یخورده ناشی بوده چون بعد از دستکاری جعبه ی فیوز با اینکه موفق میشه از چنین سیستم امنیتی هوشمندی فرار کنه در جعبه ی جاساز شده ی فیوز رو درست نمیبنده و کارشو خوب تموم نمیکنه. برق طبقه ی ۱۷ ام بعد از ۲۴ ساعت دچار مشکل میشه و پلیس بعد از بررسی سرقت تمام این سناریو رو متوجه میشه و شروع میکنن به جست و جو.
پسر میگه : خب پس این مسئله میره تو بخش قاچاق عتیقه جات؟
چانگبین سر تکون میده.
میگه: خب این خیلی خوبه. ولی ما باید هرچه زودتر کارا رو تموم کنیم.
چانگبین میگه : دیشب بعد از اینکه کارمون تموم شد همه ی مدارکو چک کردیم. چیزایی که لازم داشتیم رو برداشتیم. یه سری سند خونه و ملک و ماشین هم بینش بود.
دختر میگه : فکر نمیکنم پول بدرد بخوری ازش دربیاد. الان یه چاقوی عتیقه و کلی سند ملک داریم که سان باید زحمت آب کردنشون رو بکشه.
سان سر تکون میده و میگه: خیلی خب اونا با من.
چانگبین یه پوشه ی زرد رنگ از کوله پشتیش در میاره و میزاره روی میز و میگه : دیا ، تو اینارو بررسی کن و چیزی رو که میخواد بده بهش. من و سان امروز باید یسری رفت و آمدا رو چک کنیم. اگه مشکلی بود باهام تماس بگیر.
دختر سری به نشانه ی تایید تکون میده. و پوشه رو داخل کوله ش میزاره. چانگبین از جا بلند میشه و کلاهشو میزاره روی سرش . سان هم به تبعیت از چانگبین بلند میشه. چانگبین به قصد رفتن به داخل کافی شاپ حرکت میکنه که دیا صداش میزنه: هی پسر ، حساب امروز با منه.
سان سری تکون میده و میگه : تا تو باشی جای بهتری رو واسه قرار گذاشتن تو این گرما انتخاب کنی خانوم محترم.
دیا در حالی که زیپ کولشو میبنده میخنده و دستی برای پسرا تکون میده و از هم جدا میشن.

_____________

𝐒𝐰𝐞𝐞𝐭 𝑵𝒊𝒈𝒉𝒕𝒎𝒂𝒓𝒆̼ Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt