part 4

90 20 14
                                    

+سان میکشمت، بخدا قسم با دستای خودم خفت میکنم
سان با خنده میگه: ایزییییی بابا مادمازل، خون خودتو کثیف نکن توروخدا.
دیا جیغ بلند تری میکشه: چه فحشی بهت بدم برازندت باشه؟ خودت بگو عوضییییی
سان با بیخیالی دوباره میخنده و میگه: این سومین بار تو این هفته اس که فحش کم میاری.
که با جیغ حرصی دیا دوباره میزنه زیر خنده و تلفن رو از گوشش دور میکنه.
بعد از چند ثانیه میگه: من نمیفهمم از کی تاحالا اینقدر ترسو شدی؟
دیا با عصبانیت میگه: خیلی ببخشید من به بیخیالی مزمن و اعصاب خورد کن جنابعالی مبتلا نیستم. بعدشم ، سونگهوا بفهمه ، فاتحه ات خونده اس میفهمی؟
سان با بی خیالی میگه: فعلا که زنده ام
+ اره فعلا ولی اگه... و بعد ناگهان سکوت میکنه و بعد از چند ثانیه میگه: شت نگو که سونگ میدونهههه
سان: البته یک ساعت قبل از اینکه انجامش بدم فهمید و یجورایی از پشت تلفن دارم زد ولی خب شکر خدا فعلا در قید حیاتم.
+خیلی خری سان، خیلی
سان با لحنی جدی و آروم میگه: من مطمئنم تو خودتم از همه بهتر میدونی که این کار به نفعمون بوده. نگران نباش.
+ حالا بگو چطور پیش رفت؟ زود باش تعریف کن
_  بهش زنگ زدم و وانمود کردم من کسی ام که تمام این مدارک و اسنادو از یه دلال ناشناس ملک و املاک خریدم بعد...
دیا میپره وسط حرفش و میگه: وایسا وایسا، دلال ناشناس ملک و املاک چه کوفتیه دیگه؟
سان ادامه میده: یه دقیقه مهلت بدی میگم
+: باشه باشه ببخشید ادامه بده
سان آروم میخنده و ادامه میده:
_ بعد وانمود کردم بعد اینهمه وقت دشمنی، تقاضای صلح دارم و گفتم که اونارو باهاش معامله میکنم و اون میتونه به ما اعتماد کنه. اونم گفت که باید برای نشون دادن حسن نیتمون محل قرار رو اون تعیین کنه و ما تنها و خلع سلاح بریم اونجا.
دیا نیشخند میزنه: مسخره است
سان تایید میکنه: مسخره هست ولی این کار لازمه. تازه ته وون از ترس پدرش نمیتونه هیچ کاری کنه. راجب اون دلال ناشناس هم دقیقا نشونی اون کسی رو دادم که فکر میکنی
دیا با ناباوری میگه: نه... یعنی ...؟
سان ادامه میده: اره، شاید ما نتونیم زمینش بزنیم، ولی شک ندارم دشمناش میتونن.
دیا: ولی نمیشه به این پدر و پسر اعتماد کرد ، اگه بفهمن اون دزدی کار خودمون بوده و ایسگا شدن، بدجور توی دردسر میوفتیم.
_ امکان نداره بفهمن، حداقل این چیزیه که من راجب کار چانگبین فکر میکنم. اگرم بفهمن ، بازم مهم نیست چون تا اون موقع دخل این دوست عزیز ما اومده. بعدشم دیگه مهم نیست. قرار نیست که جدی جدی کمر اطاعت خم کنیم واسشون.
+نمیدونی چقدر دلم میخاد این آشغالو توی قبرش ببینم.
_بلاخره وقتش بود که لطفهاش جبران شه. اونقدری هم در حقمون لطف کرده که دین بزرگی به گردنمون باشه. و بعد نیشخند زهرآلودی میزنه.
دیا با خنده بحثو عوض میکنه: دلال ناشناس ملک و املاکو از کجات درآوردی حالا؟
سان میخنده: سونگهوا گفته بود خودشو به ته وون اینجوری معرفی کرده
+ شغل ضایع تر از این نبود؟
و بعد جفتشون میزنن زیر خنده
_____________

𝐒𝐰𝐞𝐞𝐭 𝑵𝒊𝒈𝒉𝒕𝒎𝒂𝒓𝒆̼ Where stories live. Discover now