Part 5

83 18 12
                                    

عدد های دیجیتالی ساعت ماشین عدد 4:43 رو نشون میدادند. دست برد به صفحه نمایشگر ماشین و صدای آهنگ رو بلندتر کرد. دنده رو عوض کرد و پاش رو روی گاز فشار داد. چند دقیقه ای رو توی اون جاده ی خلوط با سرعت طی کرد تا رسید به یه انبار قدیمی و خرابه. به سمت پشت ساختمون حرکت کرد که ماشین نقره ای آشنا‌یی توجهشو جلب کرد. لبخندی زد و ماشین رو پارک کرد. بعد از برداشتن کیف لب تاب و کوله اش ، ماشین رو قفل کرد و به سمت در انبار حرکت کرد.
****
چانگبین نگاهی به دست های گره شده ی خودش و سان انداخت و پوزخند عصبی ای زد: انتظارشو نداشتم.
سان خنده ی بدجنسانه ای تحویل چانگبین داد و گفت: نبایدم داشته باشی. اون روزایی که تو زیر باد خنک تهویه هوا ، زبان یاد میگرفتی، من اینجا عرق میریختم.
چانگبین فشار بیشتری به دستاش وارد کرد و گفت: حالا جز زور بازو ، چیز دیگه ای هم یاد گرفتی یا فقط قراره این افتخاراتتو بکنی تو چشم من؟
سان با سرخوشی گفت: نه هنوز مونده، بعدم با یک حرکت مچ چانگبینو خوابوند روی میز. چانگبین با حرص غرید: لعنت
سان دستش رو مشت کرد و با بدجنسی خندید. چانگبین همونطور که مچش رو میمالید گفت: شانس باهات یار بود ، ۴۸ ساعته که نخوابیدم وگرنه تو خوابتم نمیدیدی ، دست منو بخوابونی.
سان سری برای چانگبین تکون داد و خندید که صدای سونگهوا توجه‌شونو جلب کرد: خوبه گفته بودم به خودتون فشار نیارید.
چانگبین به سمت صندلی پلاستیکی حرکت کرد. صندلی رو کشید بیرون و روی اون نشست. رو به سونگهوا که روی میز خم شده بود و متفکر به صفحه ی لب تاب زل زده بود گفت: از برنامه عقبیم. کارا جمع و جور شه ، برنامه دارم کل آخر هفته رو بخوابم.
بعد پاهاشو روی میز دراز کرد و روی صندلی لم داد.
سان که تا الان داشت با میله ی آهنی داربست نیمه کاره ی داخل ساختمون بارفیکس میزد پرید پایین. اومد سمت میز و گفت: دیا کی میرسه؟
بعدم بطری آب روی میز رو برداشت و یک نفس اون رو سر کشید.
سونگهوا نگاهی به ساعت مچی رو دستش انداخت و گفت: نیم ساعت پیش راه افتاد، الان دیگه... که با صدای باز شدن در آهنی انبار گفت : ... رسید.
دیا پله ها رو یکی دوتا بالا اومد و سلام بلندی گفت. کوله و کیف لب تابشو روی میز گذاشت و با خستگی خودش رو روی صندلی پرت کرد.
نگاهی به دور و برش انداخت و گفت: واقعا چطوری روت میشه به سلیقه ی من توی انتخاب مکان گیر بدی سان؟ اینجا دیگه کدوم جهنم دره ایه؟
چانگبین گفت: توی این یه مورد باهاش موافقم. نه تنها خیلی پرته، بلکه خیلی هم تابلو و مشکوکه.
دیا در ادامه ی حرفش گفت: و کثیییف
بعدم صورتشو جمع کرد. سان با کنایه گفت: واقعا میبخشید، باید براتون توی یه هتل پنج ستاره جا رزرو میکردم؟
سونگهوا گفت: فعلا باید تا یه مدتی کنار بیاین. بودجه خیلی کمه. بعد از انجام این کار ، خیلی جلو می افتیم.
بعد رو کرد به همه گفت: وقت نداریم شروع کنین.
سان کوله پشتیش رو باز کرد و لب تابشو گذاشت روی میز. محافظ های برقی رو دراورد و شروع به وصل کردنشون کرد. دیا و چانگبین هم هرکدوم به کار خودشون مشغول شدن. بعد از گذشت حدود ۱۰ دقیقه، اون میز پر لوازم و وسایل الکترونیکی بود.
چانگبین مودم رو روشن کرد و بعد از وصل شدن به اینترنت، لب تاب سیاه رنگ و سنگین رو به طرف سونگهوا هل داد. سونگهوا پرسید: همه چی وصله؟
دیا به صفحه لب تاب روبروی خودش نگاهی انداخت و گفت: اره ، سرور هم روی کشور مورد نظره.
سونگهوا سری تکون داد و پشت میز نشست. آستین هاشو بالا زد و دستاشو به سمت کیبورد برد. قبل از رسیدن دستش به کیبورد تردید کرد. سرشو بالا گرفت و چهره تک تک افراد رو از نظر گذروند. سان دستشو روی شونه سونگهوا گذاشت و فشار داد. سونگهوا گفت: حاضرید چنین ریسک بزرگی روی زندگیتون بکنید؟
دیا گفت : زندگی کردن با وجود دونستن این حقیقت که یه روز میمیریم ، خودش یه ریسکه.
چانگبین در تایید حرفش خطاب به سونگهوا سر تکون داد.
سونگهوا چشمهاشو به مانیتور لب تاب دوخت, نفسی گرفت و شروع کرد.
________________________

𝐒𝐰𝐞𝐞𝐭 𝑵𝒊𝒈𝒉𝒕𝒎𝒂𝒓𝒆̼ Where stories live. Discover now