جیمین دست های رو دور ماگ کاپوچینوش حلقه کرده بود تا گرمای اون نوشیدنی کمی به دست های سردش گرما رو هدیه کنه
یونگی کت بلندش رو در آورده بود و روی صندلی ای که نشسته بود آویزونش کرده بود
برعکس جیمین که به قدری احساس سرما میکرد که شال آبیش رو از گردنش باز نکرده بود یونگی ریلکس با بافتنی کرم رنگ و نازکش مشغول نوشیدن قهوه اش بود
جیمین هنوز از اتفاقی که افتاده بود ناراحت و خجالت زده بود و مدام نگاهش رو از استادش میدزدید
یونگی فنجون قهوه اش رو نزدیک لب هاش برد و بدون اینکه به جیمین نگاه کنه پرسید
یونگی : چند وقته که اذیتت میکنه ؟
جیمین نگاهش رو به استادش داد گوشه ی لبش رو جویید
جیمین : از وقتی که دیدمش ... توی مدرسه فقط در حد حرف و تهدید بود زیاد جدی نمیگرفتمش ... نمیدونستم اینجوری میشه...
یونگی سرش رو برگردوند و به جیمین نگاه کرد ، منتظر بود که بقیه ی حرفش رو بشنوه ... جیمین از احساس شرم و خجالت دوباره نگاهش رو به ماگ کاپوچینوش داد
جیمین : اون ... همیشه بم پیشنهاد رابطه میداد ... و ... و ... راجع اینکه بدنم چقدر براش تحریک کننده اس ... حرف میزد ... من ... اذیت میشدم ... ولی میگفتم چون ... فقط حرف بوده ازش میگذشتم ...
یونگی : وقتی یه تومور کوچیک به وجود میاد جیمین ... سیستم کلی بدن رو مختل میکنه ... و باید برای از بین بردنش کاری کرد ... تا وقتی که خیلی دیر نشده باشه ... تو از این به کسی چیزی نگفتی نه ؟
جیمین نگاه کوتاهی به یونگی انداخت و سرش رو به نشانه نه تکون داد
یونگی : تو اون تومور رو نگه داشتی جیمین ... تا وقتی که نزدیک بود اتفاق مهمی تو زندگیت بیوفته که اونو به طور کلی تحت تاثیر خودش بذاره
جیمین بغض کرد و توی دلش یک بار دیگه از اینکه یونگی به موقع سر رسید و از اتفاقی که داشت میوفتاد تشکر کرد
یونگی : اینا رو نمیگم که تورو مقصر جلوه بدم ...
جرعه ای از قهوه اش نوشید ...
جیمین : چرا استاد مین... منم مقصرم ... شاید نباید خیلی جلوی چشم اون میبودم که این اتفاق بیوفته ...
استادش از چیزی که شنید تعجب کرد اخم کم رنگی کرد
یونگی : اوه ... و اون اصلا مقصر نیست که نتونسته اونی که تو شلوارش داره رو کنترل کنه ؟
جیمین لحظه ای سکوت کرد ... بخش سرکوب گرش بهش میگفت که مقصره
جیمین : شاید ... من کاری کردم که اون این اجازه رو به خودش بده...
یونگی : جیمین ! تو مقصر نیستی ! تو کاری نکردی که اون سمتت جذب شه هیچکسی نمیخواد قربانی یه تجاوز جنسی باشه !
جیمین : پس چرا اون میخواست این کارو با من بکنه ؟
یونگی : چون تو زیبایی ...
یونگی به سادگی گفت و جیمین مبهوت موند ... زیبا ؟ کلمه ای که تقریبا به گوش جیمین ناآشنا بود ... چون تا حالا نشنیده بود که کسی بهش نسبت بدتش ، گرچه جونگکوک چندباری گفته بود ولی جیمین اون و به عنوان شوخی برداشت کرده بود ... ولی یونگی اینو گفته بود ... استاد مین آدم شوخی نیست !
جیمین : من ... زیبا نیستم ...
به آرومی گفت
یونگی : چرا جیمین ... همه زیبایی ها رو دوست دارن و میخوان که برای خودشون داشته باشنش ... مارک به خاطر همین تورو میخواست ... بشر عطش سیری ناپذیری به زیبایی داره بیشتر این مواقع این عطش کنترل ناپذیره ... و تو این رو داری
جیمین کمی فکر کرد ... نمیتونست این رو قبول کنه ... شاید یونگی برای این میگفت که احساس گناه نکنه و از اینی که هست شکسته تر نشه ...
یونگی : میدونم حرفامو قبول نمیکنی
جیمین نگاهش رو توی صورت یونگی چرخوند ... چشمای جدی ، صورتی سفید با پوست صاف و لب های صورتی کمرنگ ...
حتی استادش هم در نظرش زیبایی خاص خودش رو داشت اما درمورد خودش ... شک داشت
یونگی : خانواده ات با اینکه کمی دیر تر بری خونه مشکلی ندارن ؟
خانواده اش ...تا وقتی کاری نکنه که آبروشون بره و همونطوری که میخوانش پسر کامل و شایسته ای بمونه ... نه کاریش ندارن
جیمین : نه استاد مین ... مشکلی ندارم
یونگی : خوبه ... بعد تمریناتت میتونی با من توی سالن بمونی و تمرین کنی تا کسی نخواد اذیتت کنه چه کلامی چه فیزیکی و شایدم ... تو این کافه نشستیم و گپی زدیم ... مثل امروز
جیمین : این ... خیلی خوبه ممنونم استاد مین
یونگی : اسمم یونگیه ... میتونی تو تایم آزادی که داریم یونگی صدام کنی اینجوری منم کمتر احساس بزرگ بودن میکنم !
جیمین با لب های بسته خنده ی کوتاهی کرد
یونگی لبخند کوچیکی زد و به جیمین نگاه کرد
یونگی : ازت میخوام بری خونه و راجع این اتفاق دیگه فکر نکنی ... هر اتفاقی که اذیتت کرد میتونی با من در میون بذاری باشه جیمین ؟
جیمین : باشه ... یونگی
*******
مدتی از اتفاقی که تو سالن افتاده بود میگذشت ...
اون روز هرچقدر بد شروع شد ... ولی با آشنایی زیبایی به پایان رسید که خودش شروع بخش دیگه ای از زندگی جیمین بود
جیمین ساعتی اضافه تر رو توی سالن تمرینات میگذروند یا بعضی روزها رو توی کافه با یونگی میگذروند و مکالمه کوتاهی راجع اتفاقات روزمره داشتن
گاهی اوقات جیمین مجبور میشد تو کافه درحالی که یونگی کتاب فلسفی ش رو میخونه تکالیف مدرسه اش رو انجام بده ...
یونگی در ظاهر آدم سردی بود ... ولی باطنی خلاف بر ظاهرش داشت حتی وقتی با جیمین بود این جدیت رو حفظ میکرد ... و گاهی اوقات سرد برخورد میکرد با این حال خیر خواهیش برای جیمین کامل مشهود بود
اما هر چیزی که مربوط به یونگی میشد حس جدیدی برای جیمین داشت ...که بیشتر اوقات نمیدونست چه اسمی روش بذاره
مارک توی مدرسه بود و دیگه اجازه ی ورود به تمرینات رو نداشت ... یونگی میخواست که قصد مارک رو گزارش بده اما جیمین مانع شد و مارک به خاطر بی نظمی از لیست ادامه تمرینات خط خورد ...
جیمین نگاه ترسناکش رو هر جا میرفت حس میکرد ... و این باعث ترسش میشد و کمتر جایی رو تنها میرفت و سعی میکرد همیشه کنار جونگکوک بمونه یا محل ترددش جاهای شلوغ مدرسه باشه
اتفاق هایی هستن که میوفتن و باعثشون تو نیستی
وقتی مثل بمبی هستن که هر چیزی سر راهشون باشه رو نابود میکنن
جونگکوک با حرص کتابش رو توی کیفش فرو کرد
جیمین جلوی خودش رو گرفته بود که نخنده
جونگکوک : هیونگ ! جرات نکن بخندی !
همین جمله کافی بود که صدای خنده ی جیمین بلند بشه
جونگکوک : هیونگ ! نخند ! من نمیدونستم اون پاک کن نیست !
جیمین سعی کرد بین خنده هاش نفسش رو به دست بیاره
جیمین : جونگکوک ... چرا باید پاک کن رو قایمکی ببره !
جونگکوک خودش رو روی صندلی سالن غذا خوری پرت کرد
جونگکوک : به هر حال این دلیل نمیشه بهم بخندی پارک جیمین !
جیمین آروم روی صندلی رو به رو جونگکوک نشست و سعی کرد لبخند به جا مونده از خنده اش رو بخوره
موضوع این بود که یکی از همکلاسی های جونگکوک توی راهش به دستشویی مدرسه چیزی از کیفش میوفته و اون یه تامپون بوده ... البته که جونگکوک آشنایی باهاش نداشته
جیمین : جونگکوک نمیشه به این نخندید تو داد زدی و به اون دختر بیچاره گفتی هی پاک کنت افتاده ... اون خیلی خجالت کشید
جیمین دستش رو روی دهانش گذاشت و دوباره خندید
جونگکوک اخم بامزه ای کرده بود که ذره ای بهش جدیت نداده بود
جونگکوک : نه خیر ... فاصله اش زیاد بود من ندیدم ... از دور شبیه پاک کن بود
جیمین : شاید ، ولی وقتی از رو زمین برش داشتی هنوزم شبیه پاک کن بود ؟
جونگکوک دست به سینه شد و روش رو برگردوند
جونگکوک : جوابتو نمیدم هیونگ !
جیمین به رفتار جونگکوک برای قبول نکردن اشتباهش خندید
جیمین : وقتی میخوای قبول نکنی که ...
با صدای فریادی دختری که از سمت ورودی سالن غذاخوری میومد جفتشون نگاهشون رو به ورودی دادن
_ عوضی !
دختری که موهای قرمز رنگ شده ای داشت فریاد زد و به سمت پسر رو به روش رفت و به سینه اش مشت زد
جونگکوک : جیمینا ... اون مارک نیست ؟
جیمین با دقت نگاهش کرد ... چرا خودش بود ! نگاهی به اطراف انداخت بیشتر دانش آموزای مدرسه جمع شده بودن و به اون نگاه میکردن ...
جیمین : آره ! هست !
کمی اون طرف تر دختر دیگه ای توی آغوش دوستش داشت گریه میکرد
_ توی آشغال ! فکر کردی با هر کسی میتونی زوری و با کلک زدن بهشون بخوابی و به این راحتی در بری ؟!
دختر مو قرمز دوباره فریاد زد
جیمین دستش رو روی دهانش گذاشت و با تعجب به صحنه رو به روش نگاه کرد
جونگکوک : اون عوضی ... حالم ازش بهم میخوره
دختر به فریاد زدن و مشت زدن به مارک ادامه میداد ...
مارک هم کاری نمیکرد و با ابرو های در هم رفته دختر رو نگاه میکرد ...
چند دقیقه بعد مدیر مدرسه اومد و مارک و اون دختر و دوستش که گریه میکرد رو برد
موضوع کاملا مشخص بود ... مارک به دختر بیچاره تجاوز کرده بود و اون هم به دوستاش موضوع رو گفته بود اون ها هم عصبانی شده بودن و این کار رو کرده بودن
جیمین تا حدودی حال دختر رو درک میکرد و برای خیلی ناراحت بود ... اون مثل جیمین خوش شانس نبوده که یکی مثل یونگی از راه برسه و نجاتش بده ...
یونگی ... این اسمی بود که این اواخر حتی فکر کردن بهش هم لبخند روی لب جیمین میاورد ...
********
گوشیش رو برداشت و آهنگی که میخواست رو پلی کرد
نوت های موسیقی بی کلام توی اون سالن خالی اجازه اینو داشتن که بلند تر شنیده بشن ...
جیمین چشم هاشو بست قدمی برداشت و روی پنجه اش ایستاد
دوباره اون حس سبکی و سرخوشی بدنش رو فرا گرفت
همراه با موسیقی بدنش رو حرکت میداد پاهاش رو بالاتر میبرد دست هاش مثل بال ظریف و نرم پرنده ای سفید حرکت میکردن
این حسی بود که هر چی بیشتر تجربه اش میکرد ... بیشتر عاشقش میشد
چرخید و چشم هاشو رو برای یه پرش محاسبه شده باز کرد
اما با دیدن شخص رو به روش هول کرد و محاسباتش بی نتیجه موند
یونگی دید که جیمین داره تعادلش رو از دست میده و سمتش رفت و بازوش رو گرفت تا افتادنش جلو گیری کنه و البته ... موفق هم شد
یونگی : اوه ... تو خوبی ؟ نمیخواستم بترسونمت
جیمین خندید و صورتش رو رو به روی صورت یونگی نگه داشت
جیمین : باید به عنوان سوپرمن کار کنی واقعا توی نجات دادن خوبی
یونگی ثانیه ای به صورت جیمین خیره شد ... هنوزلبخندش روی لبش مونده بود
یونگی : رقصت ... عالی انجامش دادی...
یونگی آروم گفت و دید که لپ های جیمین چجوری گل افتادن
جیمین : عام ... همش رو دیدی ؟
یونگی سری تکون داد و تایید کرد خیلی وقت بود که گوشه سالن توی تاریکی مینشست و نگاهش میکرد ... اون پسر بی نهایت زیبا بود یونگی نمیتونست از نگاه کردن بهش دست برداره
جیمین با لبخند خجالتی سرش رو پایین انداخت
یونگی صداشو صاف کرد و سعی کرد جدی به نظر بیاد
یونگی : توی رقص های تک نفره عالی پیش میری ... همراه با پارتنر چجوری ای ؟
جیمین : راستش کسی منو به عنوان پارتنرش انتخاب نمیکنه ... دخترا مسخره م میکنن و میگن که برای پسر بودن ... خیلی لطیف و دخترونه ام
یونگی دستش رو زیر چونه جیمین گذاشت و آروم صورتش رو بالا آورد
یونگی : شاید حسودی میکنن چون به اندازه تو تو کارشون عالی نیستن و صورت تو و لطافتت رو ندارن ...
جیمین به چشمای یونگی نگاه کرد ...چشماش جدی بود مسیر جایی رو جز چشمای جیمین نگاه نمیکرد
جیمین : صورتم ؟
یونگی : باهم تمرین میکنیم ... چطوره ؟_____________
مشتاقم نظرتون رو تا اینجا بدونم :))) تچکر😅🌼
_چِری🍒
YOU ARE READING
Shade Of Beauty
FanfictionComplete #yoonmin #Vkook برقص روی تیغ این صحنه برای ماست و اگه تمام شدیم جاودانه خواهیم شد ! چشمم رو آینه ات کن بهم بگو که توی صورت غمگینت میبینی که چطور غم تورو مثل فرشته ای پاک قالب داده بهم بگو که از لا به لای ترک های قلبت ... نور بکر عشق رو میب...