زانوی برهنه اش و روی تخت گذاشت و فنجون قهوه رو دست پسر بزرگتر داد
یونگی بوسه ای روی گونه ی اون گذاشت که باعث شد ریز بخنده
نور ملایم اتاق و فضای گرمی که داشت باعث میشد دلش بخواد تا ابد این آرامش رو داشته باشه ...
به این فکر کرد اگه روزی بخواد با یونگی زندگی کنه قراره اینا رو تجربه کنه
مثل گربه کوچولویی سرش رو روی پای پسر مومشکی گذاشت و چشماش رو با لذت بست
نگاهی بهش انداخت و قهوه اش رو روی پا تختی کنارش گذاشت دستش رو روی سرش گذاشت ، انگشت هاش رو نوازش گونه لا به لای موهای نرم و روشنش میبرد و به چهره ی اون پسر که از نوازش ها لذت میبرد نگاه کرد
لبخندی زد خم شد و بوسه ی دیگه ای روی شقیقه اش گذاشت
در جواب به بوسه ی یونگی نگاهی بهش انداخت و لبخند زد ، صورتش با اون عینک مطالعه خیلی جذاب تر به نظر میومد و تا حالا اونو با عینک ندیده بود
با کنجکاوی به برگه هایی که دست یونگی بود نگاه کرد ، از وقتی که به آپارتمانش اومده بودن اون برگه ها دستش بود و مدام بررسی شون میکرد
جیمین : اینا چین ؟
یونگی : مربوط به نمایش امساله ، باید چند نفر رو براش انتخاب کنم
جیمین : دریاچه قو هم هست ؟
یونگی : مثل همیشه
جیمین : کسی رو هم انتخاب کردی ؟
یونگی : یه چند نفری رو در نظر دارم ، تو تا حالا برای اجرا رفتی ؟
جیمین : انتخاب شدم ولی ... نرفتم
پسر بزرگتر برگه ها رو کنار خودش گذاشت
یونگی : نرفتی ؟! انصراف دادی ؟!
لب هاش رو داخل دهنش برد و با سرش تایید کرد
یونگی : میشه بپرسم چرا ؟
با لحن حرصی گفت و عینکش رو در آورد
جیمین : خب ... اگه من اون بالا اجرا میکردم ... کسی بین جمعیت منتظر من نبود ، کسی نبود که به خاطر اون جرات اجرا رو داشته باشم
یونگی: دلیلت منطقی نبوده
جیمین : از اینکه مرکز توجه باشم هم بیزارم
یونگی : همچنان منطقی نیست !
جیمین : پس چی از نظر شما منطقیه استاد مین ؟!
یونگی : تو یه موقعیت خوب رو برای همچین دلایلی از دست میدادی؟! جای تو اون بالاس جیمین ! تو باید خودت رو به بقیه نشون بدی ! باید ببینن که تو چه استعدادی داری !
جیمین : ولی ...
انگشت اشاره اش رو روی لب های صورتی و درشتش گذاشت
یونگی : همین که گفتم شاگرد پارک ! تو امسال نمایش رو اجرا میکنی ، پس براش تمرین کن !
جیمین : تو که برای اینکه من دوست پسرتم همچین کاری و نمیکنی نه ؟
آروم دستش رو روی گونه ی نرمش کشید
یونگی : من از اون لحظه ای که اومدم میخواستم که تو رو برای نمایش انتخاب کنم ، تو به طرز خیره کننده ای فوق العاده ای ...
پسر کوچیک تر از ذوق حرف هایی که میشنید قند توی دلش آب میشد و لبخندش از لبش پاک نمیشد ، فکر این که کسی که این حرف ها رو میزنه معشوقشه باعث میشد دیگه نخواد به این فکر کنه که توی چشم مردم چه جایگاهی داره ، عالی بودن برای مین یونگی براش کافی بود ...
*****
_ هفته بعد قراره کسایی که برای نمایش انتخاب شدن رو اعلام کنن
صدای پچ پچ گروه دختر ها رو میشنید ، و سعی میکرد در ظاهر طوری نشون بده که انگار هواسش نیست
جسیکا قری به گردنش داد و موهای مشکیش رو به پشت پرتاب کرد ، با صدای که عشوه توش موج میزد گفت : همه میدونیم کی قراره انتخاب بشه
یکی از دختر ها که موهای چتری و بلوندی داشت چشم غره ای به اون همه غرور جسی رفت و گفت : اون مال موقعی بود که بلک استادمون بود و تو با تهدید و عشوه گریت به زور مجبورش میکردی که برای نمایش ها انتخابت کنه ! الان اوضاع فرق داره مین مثل بلک نیست
گوش های پسر با شنیدن فامیلی دوست پسرش تیز شد ، اون مارمولک چه نقشه ای واسش داشت ؟
دختر مو مشکی شونه ای بالا انداخت
جسیکا : طوری رفتار نکن که فقط به خاطر زیباییمه ! من علاوه بر اون استعداد هم دارم ! مین قطع خوشش میاد !
دختر مقابلش پوزخندی زد و گفت : باشه هر چی تو بگی
حدس میزد که جسیکا برای رسیدن به نمایش همچین کاری بکنه ، اما هیچ وقت نشنیده بود که این حقیقت داره !
با شنیدن این بیشتر از قبل ازش منتفر شد ، از کسایی که تنها دارایی شون غرور بی خودشون بود متنفر بود !
مدتی از تمرین گذشته بود روی زمین سالن نشسته بود و پاهاش رو با دستش ماساژ میداد تا خستگی تمرین ازشون بیرون بره
نگاهش رو بی هدف توی سالن میچرخوند به شاگرد هایی که توی تایم استراحت مشغول حرف زدن با هم دیگه بودن نگاه میکرد .
از بین اون همه جمعیت صدای جسیکا بود که بلند تر از همه شنیده میشد ، اون با لوندی قدم بر میداشت و باغرور و پوزخندی روی لبش حرف میزد.
از نگاه کردن بهش هم حس چندشی بهش دست میداد نمیدونست این همه تنفر رو یهو از کجا پیدا کرده ، به خاطر این بود که اون مارمولک قصد داشت مخ دوست پسرش و بزنه و با لوندی سعی کنه کاری که اون رو تو نمایش راه بده ؟! نه قطعا برای این نبود اصلا !
دختر مو مشکی از اکیپش جدا شد و سمت استاد قدم برداشت ، جیمین احساس خطر کرد ، صاف سر جاش نشست و از گوشه ی چشم به اون دوتا نگاه کرد .
اون دختر جلوی یونگی ایستاده بود و موهاش رو دور انگشتش پیچیده بود ، بدنش رو آروم تاب میداد و لبخندی که به نظر جیمین خیلی چندش بود روی لبش داشت .
جوشش خون رو توی رگ هاش احساس میکرد
به چه حقی برای دوست پسر من عشوه میای ؟! اون برای منه ! توی ذهنش تکرار کرد
محکم نفسش رو بیرون داد و اینبار به چهره پسر مو مشکی نگاه کرد ، اون با جدیت تمام به دختر نگاه میکرد و هر از گاهی برای تایید حرف هاش سرش رو تکون میداد
آره این خوب بود که یونگی جدیتش رو در مقابل با اون حفظ میکرد ولی همچنان باعث میشد جیمین حس بدی به اون داشته باشه
لپاش رو باد کرد و به نگاه دزدکیش ادامه داد
جسیکا برای این که جو رو صمیمی تر کنه مدام میخندید و معلوم بود که داره شوخی میکنه.
دوست داشت همین الان بره و موهای مشکی اون مارمولک رو با دست های خودش بکنه ! تفکراتش داشت کم کم خطرناک میشد ...
دختر خنده ی کوچیکی سر داد دست رو صمیمانه رو بازوی استادش کشید
جیمین با بهت زدگی به به اتفاقی که همین الان جلوش افتاد نگاه کرد و چند بار پلک زد
جیمین : اوکی دیگه نمیتونم تحمل کنم !
زیر لب گفت و از جاش بلند شد و سمت اون دوتا رفت
جیمین : ببخشید استاد مین ؟
خنده ی جسیکا با دیدنش قطع شد و چهره ی جدی به خودش گرفت با نگاه رقت انگیزی سر تا پای اون پسر رو برانداز کرد
جیمین چشم غره ای به اون دختر رفت و نگاهش رو به دوست پسرش داد
جیمین : من یه حس میکنم یه حرکتی رو ایراد دارم میشه کمکم کنید تا مشکلم رو بفهمم ؟
یونگی : البته
استاد رو به دختر عذرت خواهی کوتاهی کرد و دنبال جیمین رفت ، جیمین نگاهش رو به اون صورت کفری دختر انداخت و توی دلش برای اینکه تونسته اون مار افعی رو از دست پسرش دور کنه به خودش آفرین گفت
یونگی : خب مشکلت چیه ؟
جیمین : هیچی خیالم راحت شد !
گفت و نفس راحتی کشید همزمان دستش رو با آسودگی روی سینه اش گذاشت
یونگی : چی؟ یعنی چی ؟!
پسر بزرگتر اخمی کمرنگی از گیجی کرد و با لحن متعجبی پرسید
جیمین : چیه نکنه انتظار داری وایسمو نگاه کنم که چجوری اون افعی برای اینکه توی نمایش راهش بدی باهات لاس میزنه ؟
یونگی: باهام لاس میزنه ؟
جیمین : کامان مین خنگ نشو یعنی نمیدیدی چجوری میخندید و موهاش رو لای انگشتاش میپیچید و اون خنده های زشتش رو تحویلت میداد ؟ هر کس بود میفهمید ...هی! داری به چی میخندی
از حرف زدن دست برداشت و به چهره پسر مومشکی که لب هاش رو بهم چسبونده بود تا خنده اش نگیره نگاه کرد
یونگی : تو داری حسودی میکنی پارک جیمین ؟!
با صدایی که سعی میکرد خنده ی توش رو پنهون کنه گفت
جیمین : چی ؟! نه معلومه که نه اصلا ... هی بهم نخند !
یونگی : عااا بیبی بوی کیوت من ! وقتی سعی میکنی حرفات رو انکار کنی گونه هات قرمز میشه ...
پسر کوچیک تر با خجالت سرش رو پایین انداخت
یونگی : نگران نباش اونا نمیتونن با حرف منو راضی به انجام کاری کنن ، من لیست افراد انتخاب شده رو امروز فرستادم ، بیا باید تمریناتت رو از الان شروع کنی !
YOU ARE READING
Shade Of Beauty
FanfictionComplete #yoonmin #Vkook برقص روی تیغ این صحنه برای ماست و اگه تمام شدیم جاودانه خواهیم شد ! چشمم رو آینه ات کن بهم بگو که توی صورت غمگینت میبینی که چطور غم تورو مثل فرشته ای پاک قالب داده بهم بگو که از لا به لای ترک های قلبت ... نور بکر عشق رو میب...