(پارت اسمات داره اگر دوست ندارید ردش کنید🔞⚠️)
دستش رو روی پهلو اون گذاشت و اونو به خودش چسبوند ، تمام امشب چهره اش رو خوشحال دیده بود و این خوب بود ، خیلی خوب.
نگاهی به پسر مو مشکی کرد و سرش رو روی شونه اش گذاشت ، آرامش عمیقی ترکیب شده با شادی احساس میکرد.
پدر و مادر الیسا و تهیونگ از تجربیاتشون و داستان های زمان دورشون میگفتن ... زوج مسنی که روز هایی که با هم گذرونده بودن کنار چشم ها و روی پیشونیشون رو خط انداخته بود ولی خم به ابروشون نیورده بود ... چون هم دیگر رو داشتن...
ما هم میتونیم مثل اونا بشیم ؟ چیزی بود که جیمین بهش فکر کرد.
بار دیگه ای به خانم کیم که در حال حرف زدن و گفتن خاطره بود نگاه کرد ، همون لحظه پدر الیسا دستش رو جلو برد و موهای همسرش رو که چند تار سفیدی توشون دیده میشد پشت گوشش فرستاد و با لبخندی به حرفاش گوش داد.
به اون لبخند زد ، چیزی قشنگ تر از عشق بود ؟
به دست یونگی که کنار پهلوش بود نگاه کرد.
چه اهمیتی که آینده چه برنامه ای براشون چیده ؟ تا وقتی که باهم بودن ، همه چی زیبا بود.
دستش رو جلو برد و انگشت هاش رو لا به لای اون انگشت های کشیده قفل کرد ، یونگی انگشت هاش رو محکم کرد و دستش رو گرفت.
همین خوب بود ... همین ...
******
روی تخت نشست و دستش رو دور مچ پسر کوچیکتر حلقه کرد و جلو کشیدش
ته : بالاخره تموم شد و تنها شدیم ...
کوک : خب ؟
دست هاش رو از زیر تیشرت گشاد اون پسر رد کرد و روی پشتش کشید.
ته : خب ؟ قرار بود بعدش چی کار کنیم بیبی بوی من ؟
روی پای اون مرد نشست و دست هاش رو دور گردنش حلقه کرد.
کوک : نمیدونم ... نظر تو چیه ؟
با نیشخندی گفت در حالی که کاملا جواب اون مرد رو میدونست
ته: عاااا... دوست داری اذیت کنی ؟
بچگونه خندید و لب هاش رو روی لب های اون گذاشت ، با لذت بوسیدشون هوم کش داری بین بوسه اشون گفت
دست هاش رو روی بدن اون میکشید و آروم آروم نوازشش میکرد
کوک : میشه بوسه رو برای بعدا بذاریم ؟الان من برای چیز دیگه ای هیجان زدم!
از روی پاهای اون بلند شد و روی زمین نشست
ته : تو با این کارات من و دیوونه میکنی بیبی بانی
در حالی که به چهره ی مرد از پایین لبخند دندون نمایی میزد ، زانو های اون مرد رو از هم فاصله داد.
تهیونگ روی دست هاش تکیه و سرش رو کج کرد ، همین الانشم هم برای شیطونی های اون خرگوشک حسابی هیجان داشت ، تشنه لب هاش رو لیسید و نگاه خمارش رو از روی اون برنداشت.
دست های کوک جلو رفتن و روی شلوار تهیونگ نشستن ... اون رو آروم پایین کشید .
داشت با این حرکات آروم تهیونگ رو دیوونه میکرد و این باعث میشد اون بعدا براش تلافی کنه ...
اما اون از تلافی هارم دوست داشت !
ته : بیبی بوی... این آروم بودنت برای خودت بد میشه
کوک : اوه مثلا چی دد ؟
با همون لبخندش گفت
ته : دوست داری توانایی راه رفتنت هم تا یه مدت از دست بدی بیب ؟
کوک : هر کاری که ددی با بیبی بکنه رو دوست دارم !
تهیونگ توی حرکتی سریعی چونه اش رو گرفت و محکم لب هاش رو بوسید لب پایینش رو مکید و گاز تقریبا محکمی ازش گرفت.
ته : بلبل زبونی هاتو تموم کن و از این دهن خوشگلت خوب استفاده کن.
توی صورتش گفت و بعد به حالت قبلیش برگشت.
سری تکون داد و عضو اون مرد رو توی دستش گرفت ، سرش رو توی دهنش فرو برد و مکید ... تهیونگ هومی از لذت گفت و به موهای بیبی بوی ش چنگ زد
ته : همش بیب همش رو جا کن ... بهم بگو زبونت به غیر از دراز بودنش چه کارای دیگه ای بلده.
کوک فکش رو باز تر کرد و و سعی کرد کل اون رو توی دهنش جا بده
سرش رو عقب و جلو کرد و هر دفعه دیک تهیونگ به ته حلقش برخود میکرد.
نفسش رو با صدا آزاد کرد و موهای اون پسر رو نوازش کرد
زبونش رو از پایین تا بالا کشید و مشت شدن دست مرد رو روی موهاش احساس کرد.
دوباره اون رو کاملا توی دهنش فرو برد و همونجا نگهش داشت و حرکتی نکرد.
دست مرد بزرگتر که روی سرش مشت شده بود و موهاش رو کمی کشید ، سرش رو جلو عقب میکرد و کم کم به حرکتش رو سریع تر میکرد.
خیلی جلوی خودش رو گرفت بود تا اون دهن داغ رو اینجوری به فاک نده اما صاحبش این رو میخواست.
ته : آه بیب ، خیلی شیطونی میکنی
سر دیکش مدام به ته گلو ی اون برخورد میکرد و نمیدونست با حس داغی دهان اون چی کار کنه ، میتونست بی وقفه اون دهن رو بفاک بده و خودش رو توش خالی کنه اما جاهای بهتری هم برای این کار بود.
چند ضربه ی دیگه توی دهانش زد و دیکش رو بیرون کشید ، لب های اون بیبی کوچولو فرم گرفته بودن و از خیسی برق میزدن.
اون روی از روی زمین بلند کرد و دوباره روی پاش نشوند ، گونه های رنگ گرفته اش و بدن داغش نشون میداد اونم برای لمس بیشتر بیتابه
سرش رو توی گردنش برد و پوست گردنش رو مکید و مطمئن شد که یه لکه بنفش به قسمت های مختلف اون پوست سفید هدیه میده.
دستش رو از روی کمر ظریفش سر داد و از لباس زیرش ردش کرد انگشت هاش رو روی سوراخ اون پسر میکشید و فشارش میداد.
پس کوچیک تر زیر دست اون تکون میخورد و برای لمس بیشتر آه میکشید.
کوک : دد ... ددی
دوتا از انگشت هاش رو وارد پسر کرد که مساوی بودن با آه بلند تری از طرف اون ، لب هاش رو بار دیگه ای بوسید و به پشت روی تخت خوابوندشو روش خیمه زد.
انگشت هاش رو توی اون پسر چرخوند تا با کمک صدای های ظریف و تحریک کننده ی اون بتونه نقطه ای که دنبالش هست رو پیدا کنه .
با حس لذتی که توی پایین تنه اش پیدا کرد کمرش رو بالا تر داد و با صدایی که از لذت نازک شده بود آه کشید و گفت :
دد... همونجا ... آره...
لب هاش رو لیسید ، بانی کوچیکش زیر دستش خودش رو برای لذت بیشتر پیچ و تاپ میداد و این اشتیاقش رو بیشتر میکرد میدونست جفتشون طاقت صبر کردن ندارن.
انگشت های رو از اون پسر بیرو ن کشید و دیکش رو جایگزین کرد.
خم شد و با دستش موهای قهوه ای و خوشرنگ بیبی ش رو از روی پیشونیش کنار زد و اون رو بوسید.
ته : بیبی بانی آماده س ددی و تو خودش حس کنه ؟
تند تند سرش رو تکون داد.
پسربزرگتر عضوش رو نصفه داخل اون پسر کرد و مچاله شدن صورتش از درد و آخ گفتنش رو تماشا کرد.
سرش رو پایین تر برد خودش رو به لب های اون رسوند و لب پایینش رو داخل دهنش کشوند و مکید ، سعی میکرد با بوسه حواس اون پسر رو از درد پایین تنه اش پرت کنه.
ضرب هاش رو داخل اون پسر شروع کرد و صدای ناله های اون رو توی دهن خودش خفه کرد ، تنها صدایی که شنیده میشد صدای برخورد بدن هاشون بهم بود.
ته : ددی ...میخواد هارد پیش بره بیبی آماده ای ؟
مقطع بین نفس هاش با صدای بمی گفت ، پسر کوچیکتر آهش رو آزاد کرد و سرش رو تکون داد.
خودش رو از پسر بیرون کشید و دوباره سر دیکش رو روی ورودی اون تنظیم کرد.
خودش رو به یک باره داخل اون فرو کرد ، پسر کوچیکتر از درد ناگهانی که بهش دست داده بود دستش رو روی دهانش گذاشت تا صداش از این بالا تر نره ، درد زیادی رو تحمل میکرد اما خواهان لذت این درد هم بود.
ضربه های محکمش رو شروع کرد و با شدت بیشتری ضربه میزد به طوری که تن نحیف پسر زیرش تکون میخورد و اون با گاز گرفتن لب هاش سعی میکرد که سر و صدای زیادی تولید نکنه.
کوک : ددیـــی ... من ... هاه .. دارم ...
ته : بیا بیبی بوی ... بیا
چند ثانیه بعد با شدت روی شکم خودش و دوست پسرش اومد و بدنش کرخت شد.
تهیونگ آه مردونه ای کشید ، میدونست که خودش هم نزدیکه
خواست خودش رو از اون پسر بیرون بکشه که با دست هایی که دور گردنش حلقه شدن مواجه شدن
کوک : ددی بریزش توم ... دوستش دارم ...
بی حال گفت ، تهیونگ گونه اش رو بوسید و و با چند ضربه ی دیگه خودش رو توی اون پسر خالی کرد.
لب هاش رو آروم بوسید و پیشونیش رو نوازش کرد.
ته : درد داشت ؟
کوک : اگه نداشت هم تو کاری میکنی که داشته باشه .. هاه!
آروم به حرف پسر خندید
ته : اما تو راضی ای .درست میگم ؟
کوک : هووومم آره ...
میدونست اون الان قراره از خستگی بیهوش بشه ، تنش رو در آغوش گرفت و با دست آزادش پتو رو روی خودشون کشید.
YOU ARE READING
Shade Of Beauty
FanfictionComplete #yoonmin #Vkook برقص روی تیغ این صحنه برای ماست و اگه تمام شدیم جاودانه خواهیم شد ! چشمم رو آینه ات کن بهم بگو که توی صورت غمگینت میبینی که چطور غم تورو مثل فرشته ای پاک قالب داده بهم بگو که از لا به لای ترک های قلبت ... نور بکر عشق رو میب...